گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ق.ظ

شعر ماهم...




امروز دوباره به لطف نیامدن دانشجویان عزیز فارغ بودم ..یعنی همه لذت معلمی یه طرف و این فراغتهای آخر ترم هم یه طرف...دوباره سرک کشیدم توی دانشکده خودمون و در سایه کلاه فرنگی شعری 19 ساله را دوباره سرودم به نظرم حالا شد مال خود خودم..

 

از کوچه های خواب من رد میشود ماهم
فریاد بر میاورم :   من ماه میخواهم...
فریاد بر میاورم:  ای ماه ماه من.....!
اینجا اسیر  روزهای خالی از ماهم
پایین بیا ماهی که توی حوض میرقصی
دور است از دامان تو دستان کوتاهم...
پایین بیا!  بالانشین روشن زیبا
آیینه دار عکس تو اینجا ته چاهم
تو پاسخ دیرینه و همواره و هرگاه
من پرسش نیمه تمام و خام و گه گاهم
صبح و طلوع  روز بی رازی که در راهست
رد میشود کم میشود گم میشود ماهم...

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۰ خرداد۱۳۹۳ساعت ۱۵:۱۶ بعد از ظهر توسط سایه 




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۰
نجمه عزیزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی