گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ب.ظ

چه کسی بود صدا زد؟

موسای درونم طلسم شده انگار،
آنقدر سعی کرده به شبان هزل گو احترام بگذارد، که مسخ او شده است. 
مدتهاست که دیگر جزع و فزع چوپانی،
 حالم را خوش نمی کند، اما به هوای بال و پر گشودنهای دیرین،
خودم را می برم و در معرض لحظه هایی قرار می‌دهم 
که دیگر در آن نمی‌گنجم
و بعد از تنگیش غمگین می‌شوم،
و بعد غمم را تقدیس می‌کنم و از این دور و تسلسل بی پایان
 گیج و خسته می‌شوم.
دوست دارم رها کنم این چسبیدن به کفش تنگ کودکی را!
می‌خواهم کتانیهای سبک و راحت جوانیم را بپوشم
و بر فراز صخره‌های تماشا و کشف و شهود،
جست و خیز کنم.
دوست دارم پوستین کهنه‌ی خود تخریبی و انکار را دور بیندازم
و بال پروانگی وا کنم 
و چنان دور شوم 
                  که به گرد خودم هم نرسم....



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۷
نجمه عزیزی

نظرات (۱)

سلام. ادامه ی دانشکده چی شد؟ "این وبلاگ را دنبال کنید" چیه؟ نکنه جایی رفتی که به گرد پات نرسیم....
پاسخ:
سلام  پرینت گرفتم دارم ویرایش می کنم...رفته بودم یه سمینار که انگار هنوز برنگشتم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی