گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ

جایی میان بی خودی و کشف...

از فروردین امسال به نوشتن کتاب خاطراتم دچار شدم. چقدر وجد و شگفتی و درد به ارمغان آورد برایم. حالا نوشتن تمام شده و درگیر ویرایشهای نهایی هستم و تازه دارم متوجه میشوم که این کتاب کار تدریس را برایم دشوارتر کرده است.

به اندازه همه‌ی لحظه‌های نکبتی که از بعضی استادها و کلاس‌هایشان کلافه بودم  از کلافه کردن شاگردهایم می ترسم و به اندازه تمام عشق و حیاتی که از معدود استادانم گرفتم از خودم توقع اشتعال و معجزه دارم.

 کارم یکجور تلخ و بدی خودآگاه و سخت شده است. تنها امیدم جملات انگیزشی نخ نما شده‌ی قدیمی است! مثل این که: همواره آخرین لحظه قبل از طلوع سردترین و تاریکترین آنست.

هر بار کتاب را می‌خوانم متوجه می‌شوم که رویه‌ام در تمام این سال‌ها یافتن گنج‌ها بعد از رنج بوده . خیلی دوست دارم یکی بیاد فیلمو نگه داره لنز دوربین را تمیز کنه منو ماچ کنه و بگه:‌ ببین مال کثیفیای لنز بود!‌ حالا کافیه دکمه رو بزنی و تماشا کنی و ثبت کنی و حالشو ببری!

میشه یعنی؟



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۱
نجمه عزیزی

نظرات (۳)

خیلی خوشحال شدم عزیز
یکی امضا شده اش از همین الان مال منه
پاسخ:
البته ...با افتخار!   نصفشو خوندیا گفته باشم.

سلام. یکی که ماچت کرده بود قبلا... منم میگم مال کثیفیای لنزه... می مونه پاک کردنش که دیگه باید خودت زحمت بکشی... (پس با خیال راحت برو سراغ پاک کردن لنز)

پاسخ:
سلام یکی عزیز!‌خسته نباشی انصافا
سلامت باشی... خستگیم که رفع شد تو پاک کردن لنز هم شاید کمک کردم........
پاسخ:
ها...این شد بزن قدش!   

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی