گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۳۷ ب.ظ

شعری کوششی

گفت بیا بریم پارک! اول شعر میگیم بعد آب هویج بستنی می‌خوریم برای جایزه! یک ترانه نصفه کاره داشتم که پیش نمی‌رفت. نشستیم روی یک نیمکت و تلاش کردیم که جداجدا شعرهای نیمه‌کاره‌مان را کامل کنیم. در وادی شعر خیلی توی سر کوششی ها زده‌اند و از موهبت جوشش زیاد سخن‌گفته‌اند اما کوشش دیروز برای رسیدن به این ترانه را دوست داشتم؛ همینطور خود ترانه را... قلبم سبک شد:

 

 

آئینه رو پاک کردم

لحن صداش تیزتر شد

رو صورت صاف و پاکش

چشمای پاییز تر شد

 

تو اون زن پابه ماهی

دائم کنار خودش بود

می‌بافت موهاشو هر صبح

چشم‌انتظار خودش بود

 

هر صبح همراه خورشید

رد می‌شد از عمق خوابش

هر شب دوتا قرص ماهو

می‌نداخت تو ظرف آبش 

 

یک شب که مهتابو بو کرد

آبستن آسمون شد

چشما و دستاشو بستو

چشما و دستاش جوون شد 

 

سُر خورد از روزن نور

تاریکی دردو نوشید

زایید صبحش ستاره

رو دامن سرخ خورشید 

 

آئینه رو برد بیرون

گل کرد تو قلب باغش

خورشید و ماه و ستاره

آئینه شد چلچراغش

 

این بار تو آینه اون زن

همرزم سخت خودش بود

مثل یه سیب رسیده 

زیر درخت خودش بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۱۵
نجمه عزیزی

نظرات (۲)

سلام. خیلی  زیبا بود... باید یه روز خودت برام بخونی...
زیبا بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی