گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ ب.ظ

روزنگار عبور از غبار (۷)

سه‌شنبه ۱۳/۱۲/۹۸

هرچند زن شاغل به شمار می‌روم؛ اما هیچگاه لبه مرز فنا کار نکرده‌ام و هیچگاه مجبور نبوده‌ام برای تکه نانی و سر‍پناهی بجنگم. این نه افتخار دارد نه سرشکستگی هرچند این را به تجربه فهمیده‌ام که تا لنگ پول نباشی توی کسب و کارت همه وجودت را وسط نمی‌گذاری!

این روزها که به جستجوی حریصانه عافیت دچارم از زنانی که بار معیشت را تنها به دوش می‌کشند خجالت می‌کشم و تحسینشان می‌کنم. در کل فهمیده‌ام که شوهر خیلی چیز مفیدی است بخصوص برای زنانی مثل من که کمی بیش از حد لزوم زن هستند!

امروز با پزشکی از دوستانم حرف زدم و کمی دانشم را بیفزودم نسبت به ماهیت اپیدمی و مفاهیمی مثل جهش ژنتیکی و دی‌ان‌ای و کلی از چیزهایی که در شانزده‌سالگی یادگرفتنشان را با خوشحالی تعطیل کرده‌بودم!

از دیگر تغییرات ژنتیکی من در این روزها این است که بعد از عمری خش‌خوری و رمان خواندن یک کتاب علمی شق و رق گرفته‌ام دستم؛ از همانها که آدم خیال می‌کند باید دوزانو و دست و رو شسته و مرتب بنشیند مقابلشان. اسم کتاب: فرهنگ یاریگری در ایران

بیش از یک سال پیش با دانشمندی به نام مرتضی فرهادی از طریق فرزندش کاوه و اقای درویش آشنا شدم و همان وقت فهمیدم که باید کتابهایش را بخوانم؛ اما عملی‌شدن این تصمیم تا حالا طول کشید. این کتاب با قلمی روان و مشیی علمی و مستند به ریزه‌کاریهای کمک رسانی و فرهنگ کار گروهی در روستاها و جامعه عشایری ایران پرداخته است. ریزعنوانهای اول کتاب شدیدا توجهم را جلب کرد و از ظریف اندیشی نگاه نویسنده و البته نقش‌آفرینان اصلی کتاب (نیاکانمان) به وجد آمدم: خودیاری، دیگریاری شامل فرایاری و فرویاری،‌ همیاری.

در شرایطی که بیش از حد توانم «از ماست که بر ماست» و «اینجا ایرانست» شنیده‌ام بیم آن می‌رفت که این القای هولناک را باور کنم که ملتی نالایق هستیم و برگزیده برای بیشمار رنج و بی‌سامانی و شرمساری ملی؛ اما این کتاب حکایت دیگری دارد: در گذشته‌ای نه چندان دور؛ حدود پنجاه سال پیش (که البته هنوز هم رد پایش کم و بیش هست) ساختار اجتماعی بومی ما به گونه‌ای بوده که آدمها به شکل سیستمی و تعریف شده (آنهم سیستمی ارگانیک و زنده نه فرمایشی ) به یاری هم برخاسته و در شادی همبستگی و همگرایی معجزه نیروی «ما» را جشن می‌گرفته‌اند.

می‌کوشم دچار توهم افتخار تاریخی نشوم و یادم نرود که پشت سر خستگی تاریخ است اما می‌دانم که چنین غنایی نمی‌تواند به سرعت از کدهای ژنتیکی ما پاک شود.

ایمان به قدرت رگ و ریشه‌ها را می‌گذارم که شاخ و برگهایم را طراوت و تازگی و قدرت ببخشد،

 لعنت بر بخیل!  

پی‌نوشت: جناب کویید خان نوزده! به بهانه شما هر روز نویس شده‌ام اما قرار نیست مدام درباره شما حرف بزنم؛ از این روزها می‌نویسم که خانه‌نشینی اجباری شما را چطور مال خود می‌کنم! بسوزد نشکتان! 

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۵
نجمه عزیزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی