گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۱۵ ب.ظ

روزنگار عبور از غبار (۱۳)

دوشنبه 20/12/98

شاید دوم راهنمایی بودم احتمالا سال 66 یا 67. بچه‌های سومی سر صف سرودی می‌خواندند که کلی از نظرم بامزه و جالب بود: چه بهار سرخیه که بوی خون میاد همش/عوض گل برامون نعش جوون میاد همش!

پوستمان کلفت بود ما بچه‌های انقلاب. حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم مضمون آن شعر نه اغراقی شاعرانه که رونوشتی صادقانه از حال و اوضاع آن دوران بود. یاد آن تکه از صحبتهای سحر سخایی می‌افتم در رادیو دست‌نوشته‌ها که: شب یلدا بود. مردم کرمانشاه مرخصی کوچکی از جنگ خواسته‌بودند تا سور و سات یلدا را جور کنند؛ صدام اما با مرخصی موافقت نکرد و همان شب شهر را زد!

در میانه آن دوران بلد نبودم چندان بترسم؛ اما حالا دیگر آن بچه گیجول قدکشیده در بحبوهه‌ی جنک نیستم. حالا از خزیدن آرام و خونسردانه مرگ توی تن زندگی می‌ترسم. سزا نیست که اینطوری دانه دانه دانه با ما تفریح کنی حضرت مرگ!

و اما این طرف... بین چهار دیوار، زندگی کماکان جاریست. بالاخره بیسکوییت خانگی پختم از روی این دستور ساده و کم‌دردسر و بد نشد؛ البته به جای آرد سفید آرد کامل زدم و کاکائو هم به میل ملوکانه اضافه کردم که بگویم اینجا در این نقطه هنوز حرف حرف من است! می‌خواهم دفعات بعدی هر بار چیزی از دستور بدزدم و چیزی جایگزینش کنم.

دچار هراس از کمبود منابع شده‌ام و حواسم به لقمه‌هایم هست تا بخصوص نان خانه خیلی دیرتر تمام شود از بس که پروسه خرید سخت است.

باید خدمت کسانی که در این پست با من همدلی کردند عرض کنم که بعد از سالها جنگیدن با اضافه‌وزن در این دو سه هفته قرنطینه بدون تحرک دو سه کیلو وزن کم کرده‌ام. این هم از نیمه پر لیوان.

 

سه‌شنبه ۲۰/۱۲/۹۸

هوای یزد حسابی سرد شده تا قشنگ باور کنیم که کرونا بی‌یار و یاور نخواهد ماند.

شب می‌لرزیدم نمی‌دانستم مریض شده‌ام یا ترسیده‌ام؛ اما ظاهرا سردم بود! و خوب شدم با یک پتوی اضافه و رادیاتوری که در طول زمستان خیلی کم روشن شد تا کمکی به کوالاهای استرالیا بکند.

افتاب صبح اما دوباره معجزه کرد. قدر حیاط را این روزها خیلی بیشتر می‌دانم و از صمیم قلب برای ساکنین آپارتمانها محزونم. به شکل شگفت‌انگیزی تاثیر آفتاب و ویتامین دی را داریم لمس می‌کنیم. با چشم عدد و اندازه می‌بینم که پسرم قد کشیده‌است. حالا شما هی بگو توهم زده‌ای و خطای ابزار  داری اما قد کشیده‌است. نه اینکه پیش از این هم آفتاب‌ندیده باشد دو سالیست که با دوچرخه به مدرسه می‌رود اما بی لباس و بافراغت گویا بیشتر جواب داده‌است.

امسال باغچه چنان از خشم و غم و استیصال بیل می‌خورد که یحتمل از آن سالهای «ز هر تخم برخاست هفتاد تخم» بشود. فقط مشکل اینست که تخم در کار نیست! بذر تازه و باکیفیت ندارم باید به ته‌مانده‌های پارسال و وارونگی امسال تکیه کنم. امروز حسابی بیل زدم و کرت‌بندی کردم و بذرها را هم خیسانده‌ام.

فهمیده‌ام ادراکم صبحها بیشتر فعال است چون کتاب آشوب را امروز بیشتر و آسانتر فهمیدم و بیشتر و بیشتر فهمیدم که خواندن این کتاب در چنین روزهایی بوسه گرم خداوند است بر پیشانیم:

 

ص ۴۹: هدف سیستم زنده از انعطاف‌پذیری و سازش عقب‌نشینی از اولویتهای خود و مراعات حال دیگران نیست،‌بلکه فرصت‌یافتن برای نیروگرفتن و شناخت بهتر موقعیت برای تسلط بر آن و یافتن بهترین راه برای زنده‌ماندن و بهره‌وری حداکثری از شرایط است.

ص ۵۰: ما در زندگی مدرن به راحتی از پا در می‌آییم یا با در پیش‌گرفتن روشهای خصمانه و صلب بر ناپایداری خود می‌افزاییم و به جای یافتن بهترین راه حل برای سرفرازی –نه حفظ آب‌باریکه‌ای برای زنده‌ماندن- به خواستهای سیستم مستبد و نابودگر تن می‌دهیم تا تنها به عنوان زایده‌ای در کنار وجود آنان و نه به عنوان سیستمی مستقل به حیات انگلی خود ادامه دهیم!

ص۵۱: آشوب تنها سیستمی است که از سختیها و دشمنان با آغوش باز استقبال می‌کند چون می‌داند که ایشان موجب ارتقا و تعالیش می‌شوند.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۱
نجمه عزیزی

نظرات (۲)

سیزده روز شد یعنی؟ :D

پاسخ:
اینقدر غرق خلوتت شدی پرنیان؟ فقط سه هفته س اعلامش کردن و به رسمیت شناختنش  :)

اره یکم زیادی لذت بخشه D:

البته یچیز دیگم هست اینه که میگم حالا از یه روزی شروع میکنم خوندن 🙄😜

پاسخ:
افتادی تو استخر شیره...شنا هم سخته هم شیرین 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی