روزنگار عبور از غبار (۱۴)
چهارشنبه ۲۱/۱۲/۹۸
به یک ورژن خیلی قویتر از خداوند محتاجم. به یک باور عظیم و فراگیر و جهشیافته. باید تکیهگاهی فراتر از تسلیم و عبودیت باشد که این حجم آشفتگی را بشورد و ببرد.
گاهی میگویم کاش دنیا سرعت میگرفت و زودتر میرسیدیم ته این ماجرا و دوباره یادم میفتد که تهش احتمالا خیلی درد و رنج منتظرمان است.
دلم میخواهد از این وحشت وابستگی به اطرافیانم و بالعکس عبور کنم و شیرفهم بشوم که با من یا بی من آفتاب طلوع خواهد کرد و هر چیزی راهش را پیدا خواهد کرد. بدون من بدون بقیه بدون کل ادمهای سیاره.
دلم میخواهد به اقیانوس ایمان بیاورم ورای تکتک امواجش اما بد اسیر قاب کهنه پر از گرد و غبارم.
نگرانیها و دلتنگیها و دلآشوبههای مثل منی چقدر در مقابل زخمیهای وسط میدان رنگ پررویی و خودخواهی دارد.
چه چاره من همینم ای پروردگار! کوچک، نازک، شکستنی و ضعیف.
سه تا از سبزیهایم را امروز کاشتم با شوق و درد با امید و با بغض.
من همین اندازهام که هر روز زیر افتاب خاکبازی کنم و صدایت بزنم. سفرهای پهن کنم و به اهل خانهام اب و نان بدهم و منتظر خبرهای خوب باشم. همین اندازه که ساعتی از روز بایستم و برقرا باشم و ساعاتی سقوط کنم ته چاه و مثل گنجشکی مچاله بال بال بزنم.
همین طور لیلی میکنم میانه خشم و انکار و چانهزنی و افسردگی با این تصور که از مرحلهای اگر رد شوم بر نمیگردم اما انگار این چهار مرحله را باید بارها بروم و برگردم تا به مرحله پذیرش مشرف شوم.
درد دارد مفاصل روحم را میترکاند شاید بشود که بزرگ شوم و بیاموزم رمز مرحله آخر را.
روزنگار عبور از غبار امروز تمام شد. دیگر نمینویسمش
چرا؟ :(