گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات

۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ

Living beyond limits

چند روزه که معاشر ایمی هستم...

دختر زیبا و خوش اطواری که

در حال تعریف کردن زندگی پرچالش خود،

 راه می رود اشک میریزد کودکانه میخندد

                                          و شنونده را با خود میبرد...






***

چنانچه بعد از دانلود ویدئو، روی آیکونsubtitle کلیک کنید،

میتوانید زیرنویس فیلم را انتخاب نمایید.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۳۴
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۹ ق.ظ

تبِ دیدن...

بهشت زیر پای مادران است...

گفتگو ندارد!

چون،

    مادران، جهنم درد را می چشند

                                               و 

                                                میتوانند لذت بهشت را برتابند.

تازگیها شعر هایم تا چند روزم را جهنم نکنند رخ نمی نمایند!

قدمشان به روی چشم، البته...





***

خدا چرا دلم همیشه تنگه؟

همیشه بی قرار چیزی که نیست؟

تو آینه ها دنبال چی میگردم...؟

دنبال تصویر تمیزی که نیست...؟


پاهام چرا اینقده سنگین شده...؟

دلم چرا هوایی و دربدر؟

کاشکی زمینت آسمونم بشه...

کاش بکنی دست و پامو بال و پر.


غیر خود تو و خود زندگی

تو این زمین هیچ چیز موندنی نیست.

دوس ندارم تموم بشم گم بشم...

می ترسم از لحظه ای که بگی ایست!


میترسم، آتیش تو دلم روشنه...

این در و اون در میزنم دود نشم.

چنگ میزنم که ردی از ناخنام،

رو تن خاک بیفته نابود نشم...


کاش بتونم بچینم از درختت،

اون سیب سرخ شاخه آخرو...

سرخه چشام از تب تندِ دیدن

کاشکی نشونم بدی پشت درو...


قاطی و بیقرار و گیج و منگم...

عاصی و عاشق و عبوسم خدا!

خم شو بذار قد بکشم بتونم،

صورت ماهتو ببوسم خدا!




۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۰۸:۰۹
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ق.ظ

دل غمگین بشارت



پارسال که این مطلب را مینوشتم،
همزمان در حال اجرای اجابت دعایم هستند.
از شنیدن این برنامه زیبا که شور و شعر و شعور و معنا و امید و حتی شعار را 
یک جور خوبی سر جای خودش نشانده بسیار لذت بردم.




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۹
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ق.ظ

مجنون رویاهای خود لیلای مجنون باش...قسمت(5)

خب همه این حرفها را زدم که بگویم،

وقتی یه دغدغه مهم اما محدود مثل خانه داری ،

پخش بشه تو همه ی زندگی،

دیگر نفس برای "خودت بودن"،

نمی ماند.

این برنامه ریزی و این طرز نگاه کمک میکند که

باور کنی: 


کار خانه هم کوچک است هم با اهمیت و هم پر قدر و ارزشمند


و اینطوری برای خود خود خودت بودن،

و برای دنبال کردن رویاهایت،

 وقت و انرژی و شهامت داشته باشی...

اینم از این آخیش!




۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۳
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ق.ظ

مجنون رویاهای خود لیلای مجنون باش...قسمت(4)

از سنین خیلی پایین رویای منظم بودن و مسلط بودن بر زندگیم را داشتم

و نوشتن برنامه روزانه...!

آخ که چقدر با خودم جنگیدم

تا فهمیدم باور بسیار بی فایده ای دارم که وقت دور اندختنش فرا رسیده است.

این که برنامه را یا نباید بنویسی یا اگر نوشتی باید همیشه به آن متعهد باشی!

یک هو جبرییل نازل شد و گفت نه فرزندم!

شما میتونی گاهی به مناسبتی یه هفته منظم بودن را به خودت هدیه بدهی!

و بعدش بری استراحت

تا مناسبت بعدی...

خدا را چه دیدی شاید گاهی هم یادت رفت و بیشتر ادامه اش دادی!

این بود که بعد یه عمر ترسیدن از سرزنش کردن خودم

شروع کردم هفته های پاکی را به خودم هدیه دادن

همین جا به همه جهانیان، به خصوص خواهران عزیز خودم!

آنهایی که مثل من در چنگال اژدهای وقت آشام کارِخانه خود را اسیر میبینند

صادقانه اعلام میکنم : 


نتیجه حیرت انگیز بود 


اساسنامه سه چهار بار تغییر کرد 

تا یه جایی وایساد که شدنی تر باشه.

این هفته هم به مناسبت آخرین روزهای 39 سالگی ام،

دارم این برنامه را اجرا میکنم

 و از تماشای کفتر کوچک و زیبایم در آسمان خانه لذت میبرم...





***

پی نوشت: این فایل صوتی در مورد اشتباهات ما در برنامه ریزی پیشنهاد میشود.



قسمت پنجم 




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۲
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹ ق.ظ

مجنون رویاهای خود لیلای مجنون باش...قسمت(3)

اما 

با همه این حرفها،

قسمت عملیی ماجرا هنوز مثل کوه برایم سنگین بود.

آدم تنبل و تن پروری نیستم کلا،

حرکت کردن و هیجان و کار را از بچگی دوست دارم،

اما کار خانه...

خدایا صدای مادرم و خیلی از زنهای دیگر در گوشم طنین می اندازد که:

کار خانه تمومی ندارد...

کارفرما عوض شد،

گیس گلابتون سپاسگزاری را یادت انداخت،

ارزش کار را هم فهمیدی،

اما این همه کار بی پایان را چه جوری میخوای انجامش بدی؟؟؟!!

بیخیال بگیر بخواب

پیشنهاد خوبیست...

خوابیدم، اما چه خوابی...هی کابوس دیدم!

هی به مهمانهایم که خانه را برایشان برق می اندازم حسودی کردم

دیدم راه گریزی نیست... باید قدم اخر را هم خود عزیزم بردارم!


با شناختی که از خودم و دغدغه هایم و سبک زندگیم داشتم

نشستم یه اساسنامه برای کار خانه نوشتم تا کوچک و پایان پذیرش کنم.

و تصمیم گرفتم که به آن متعهد باشم:

1- برنامه غذایی صبحانه ناهار شام آخر هر هفته برای هفته بعد نوشته شود

تا ورد مصیبت بار "حالا چی بپزم؟؟!!!" روزی سه بار نفسم را نگیرد.

2- سه چهار نقطه کلیدی و مهم خانه انتخاب شود

و در سه چهار زمان مناسب در روز حتما حتما مرتب شود.

3-سه چهار نوع نظافت کلیدی خانه(مثل گردگیری، جارو و..) انتخاب شود 

و هر روز از هفته به یکی از آنها اختصاص یابد. 

***

قسمت چهارم




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۹
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ق.ظ

مجنون رویاهای خود لیلای مجنون باش...قسمت(2)

مساله بعدی که خیلی هم سنگین تر و موذی تر بود،

این بود که:

کسی قدر این کار را نمی داند 

و کسی سپاسگزار زحمت و تلاشت نیست!

گفتم ببین دختر جان!

اصولا آدمها حق دارن هر جانوری که دلشان میخواهد باشند،

خدا آدمها را آزاد آفریده !

اندازه فاصله بین هیتلر و حضرت علی...

پس اولا که امیدت را از تغییر دیگران حتی عزیزانت

همین جا ببُر!

دوما که تو هم جزئ همین جانورانی و توان داری تقدیرت را بسازی!

ببین گیر و گور کار خودت کجاست که مورد ناسپاسی قرار میگیری؟

دوربین که به سمت خودم چرخید

 فهمیدم که ناسپاس قدرنشناسی بیش نیستم،

علیرغم تشکرهای زبانیی که مدام به خصوص در مقابل همسر 

به زبان میاورم!!

هوش و حساسیتی خیلی کمتر از انچه او دارد هم کافیست،

تا بفهمد که ته دلم پر از توقع و دلخوریست 

و تشکر زبانی، سرپوشی ناکافییست که بر آتش درون مینهم!!

اما               بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن! 

بعدم این که حالا که فکر میکنی هیچ کس نمیفهمد چه زحمتی می کشی،

کارفرمایت را عوض کن!

کارهایت را با شادمانی تقدیم خود خود خودت

و در نهایت کافرمای جاودانیت کن!

خب گفتگو آیین درویشی نیست،

اما در این مدت کلی با خود خود خود ماجراها داشتم،

می توانستم باورش کنم.

این از این...

***

قسمت سوم




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۱۹
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۹ ق.ظ

مجنون رویاهای خود، لیلای مجنون باش...! قسمت(1)

دو سال پیش که این مطلب را،

در مورد خانه داری نوشتم، 

خیلی به امید تغییر حسم نبودم.

دوستش نداشتم ولی مقدر تر از این می دیدمش،

 که بشه به عوض شدنش امید داشت.

توی این دو سال خیلی اتفاقها افتاده،

و الان بدون این که دقیقا بدانم چطور،

خیلی حال و هوایم عوض شده است!

دیگر خودم را کوزت مظلومی که 

با اون همه کمالات و جمالات،

مجبور است بشوید و بسابد و بپزد و بسوزد، نمی بینم.

دیدم کسی قرار نیست به دادم برسد،

خودم تصمیم گرفتم  اژدهای وقت آشام کارِ خانه را،

کبوتر کوچک و دوست داشتنیی کنم که میشه 

پروازش داد و به تماشایش نشست.

اول از همه سر و کارم با اصل قضیه و یکی از عبارت های پرتکرار خودم بود:

کارِ خونه به هیچ دردی نمی خوره!

بله..اول تصمیم گرفتم به خودم ثابت کنم که خیلی مهم است و اجتناب ناپذیر

اونموقع ها وبلاگ این خانم را میخواندم،

علیرغم اختلاف نظر های جدیی که با هم داشتیم و یکی به دوهای فرسایشیی 

که با ایشون و دوستاش در مقوله های دیگر داشتم،

کلامش یه قدرت و خلوصی داشت،

که میشد بهش فکر کرد.

ماجراهای دیگه ای هم بود که بالاخره توانست این باور مرا اصلاح کند.

***

قسمت دوم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۷:۵۹
نجمه عزیزی