گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۴۴ ب.ظ

رمان کلاسیک بدون اتاقی از آن خود!


کنکوری است و کاملا آمادگی گیردادن به هرچیزی را دارد...هیش و فیشی میکند که: چقققدر وقت اضافه داری مامان!  و با خنده ام پرروتر میشود که: خوش بحالت چقدر بیکاری!!

چه کنم جان مادر که در این خانه شام و ناهار از غیب میرسد و کاسه بشقابها خود پاکشونده اند! ضمنا بچه پررو! برای یک نویسنده کتاب خواندن کار است نه بیکاری! 

جوابی ندارد اما برای اینکه تلاشش را برای ضد حال زدن به نتیجه قابل قبولی برساند افاضات میکند که: خب در آنصورت باید رمان کلاسیک بخوانی! نه روزنوشته های یک عکاس. اینجور چیزها را باید خرج وقتهای سوخته کرد!

عجالتا حس خواندن بیصدا ترک برداشته لذا برخاسته سری به در و دیوار و اجاق میزنم که انصافا شبیه عناصر روبراه خانه های خانه داران نیست اما کافیست. ..گفتگو ندارد که کافیست!

اصولا بچه را نباید پررو تربیت کرد اما روی بچه پررو را هم گاهی نمیشود زمین زد!

لذا فردا عصر بعد از هشت ساعت کلاس، آش و لاش  سراغ کتابخانه شرف میروم که: آغا رمان کلاسیک!

و اینطوریست که به اتکای شام و ناهار غیبی و ظرف های خودشوی، دست به کار خواندن جین ایر میشوم و هنوز به پنج عصر فردا نرسیده کلکش را میکنم! ... 

امواج نگاههای پرسشگر و شاکی اهل خانه که کار قشنگم کار غیرجدیم را نوعی اتلاف وقت میدانند بی تاثیر نبود بر وجدانم اما عزم و شهامت و انعطاف جین آنقدر روحم را تسخیر کرد که از همه دیوارها رد  شدم.

شیرین بود و باز هم خواهم خواند از این دست.


***

عنوان برگرفته از کتاب ویرجینیا ولف 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۴۴
نجمه عزیزی