گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۵ ق.ظ

معلم هایم...

حق مسلم هر آدمی داشتن نقطه ضعفهای شخصی است!
این را گفتم که جرات کنم به یکی از نقطه ضعفهای بزرگ و شیرینم اعتراف کنم:

من به شدت مستعد ارادت بیمارگونه به معلمانم هستم.

از کودکی نسبت به کسی که دریچه‌ی تازه‌ای بر ذهنم میگشاید چنان شیفته می‌شوم 
که تا مدتی همه‌ی شاخ و برگهای اضافی ادراک را قطع می‌کنم و می‌نشینم به تماشای او. 
گفتگوی سهیل رضایی با محمدرضا شعبانعلی که آنها را معلمان خودم میدانم،
آب در خوابگه مورچگان بود. 
کمی فقط کمی حس کردم که این ارادت بیمارگونه در کدام خاک ریشه دارد.
سهیل رضایی را تازه پیدا کرده ام، اما شعبانعلی معلم شگفت انگیزی است.
چنان سریع رشد می‌کند و از جنازه‌گذشته‌اش رد می‌شود،
که فرصت نمی کنی و جرأت نمی‌کنی شیفته‌اش شوی.

شنیدن گفتگوی این دو معلم نازنین را به هرکس شور خودجستن در دلش می‌تپد پیشنهاد می‌کنم.






۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۰۸:۴۵
نجمه عزیزی
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ق.ظ

نشان آدمیت در شب یلدا

 با همه‌ی ادعاهای معنویم،‌لباس برایم خیلی مهمست.

در این حوزه خیلی با جناب سعدی در باب بی‌ارتباطی لباس زیبا و آدمیت، هم عقیده نیستم!

لباس را بقیه‌ی خودم می‌بینم و ادامه‌ی روحم و به نوعی تجلی شیوه‌ی آدمیتم.

با این حال در امر تدارک لباس، هم شدیدا اهمال‌کارم و هم قویا وسواسی و مشکل‌پسند و هم تا حد قابل توجهی خسیس!

به همین خاطر اصلا نامحتمل نیست، اگر چندین فصل با چند فقره لباس داغون سر کنم.

عصر کوتاهترین روز سال، حریر نرم اندوهی بی‌دلیل روحم را پوشانده بود و حس غریبی در دلم بود:

دلم یک لباس خوب می‌خواهد باید از دیوار سختگیری و وسواس رد شوم

و پیدایش کنم 

و در آن آرام بگیرم.

 لباسی گرم، لطیف، خوش ترکیب و سبز،

 چیزی می‌جستم که عریانی روحم را هم بپوشاند،

و روحم در حریر نازک اندوه بی‌دلیل می‌لرزید.

مغازه‌ها یکی پس از دیگری بسته بود،

اما صدای شجریان به قدری دقیق سر جای خودش بود 

که دلم می‌خواست ساعتها با همان سرعت کم در حاشیه‌ی خیابان،

بی‌خیال و نیمه هشیار 

پیش بروم و منزل به منزل دنبال لباسم بگردم.

نه مقصدی باشد و نه منتظرانی.

شجریان دور بر داشته بود که:

                  ...تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری

وفای عهد من از خاطرت به در نرود.

رفتم و رفتم و رفتم

دچار دوگانه عجیبی شده بودم که هم رفتن را دوست داشت و هم رسیدن را.

و بالاخره خریدمش.

 و در آن آرام گرفتم،

لباسم که گرم بود و لطیف و خوش ترکیب و سبز.

ضبط لعنتی ماشین اما  نمی‌دانم چه مرگش شد یک‌دفعه که دکمه عقبگردش کار نکرد و هر چه کردم دوباره نرسید اول آواز: 

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود،

به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود.

به جهنم!

خوشا دلی که اصلا هرجا عشقش کشید برود،‌ 

والا! 

   

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۵ ، ۰۸:۲۸
نجمه عزیزی