هر هزار تویی!
رویایم به هیچ جای حال این مملکت ورشکسته نمیخورد اما مأیوسانه و معصومانه باورشان دارم. اینکه رگه های باریک آب زلال کم کم این سیلاب گل آلود را رقیقتر میکنند و اینکه پلشتیها ریزریز راهشان را میکشند و میروند.
دل بستهام با همه ظرفیتم به کاهش 65درصدی تلفات چارشنبه سوری، به برف و بارانهای رحمت که امسال باریدند به هوایی که کمی کمتر ناپاک بود.
به صدای ساز بچه ام و آواز آن بچه ام که جورند با هم و با من،
به چشمهایی که شسته میشوند زیر باران اشک و نامرادی،
به دلهایی که در درد و ناامیدی و بی پناهی ذوب میشوند و دوباره در هیاتی نو از زیر خاک و خاکستر جوانه میزنند،
به شادیی که دوست دارم باور کنم پشت در است،
به خامی و خماری چشمهایمان که خورد خورد رنگ میبازد،
دل بستهام به دانه دانه زبالهای که نمیسازم،
به ذره ذره خاکی که توی باغچه ام جان میگیرد،
به یکی یکی بذر هایی که کاشتهام و صبح به صبح ذوق مرگ انتظار سراغشان میروم با صبر با شوق با پارچ آب،
دل بسته ام به بسیار کلمه ننوشته به هزار باده ناخورده،
دل بسته ام به اینهمه دلبستگی.
چیزی در منست که دریادریا باکلاسی یاس و حزن را تاخت میزند با یک جرعه امید دهاتی که با صدای توپ سال تحویل جان گرفته و الکی الکی فربه شده و سبز و صورتی و نارنجی میچرخد و میرقصد.
زندگی را بغل گرفته ام با غیظ و شوق و به سپیده دم فردا فکر میکنم.