مریم میرزاخانی از زبان یک دوست و همدورهای
(منبع عکس : وبلاگ منجیق)
***
من هم مثل خیلی از مردم از این که آن بانوی هموطنِ دانا و زیبا و دوستداشتنی زندگی زمینی را وداع گفت خیلی متاثر شدم. اما مثل خیلی از مقولههای دیگر، هضم انواع و اقسام واکنشها در فضای مجازی برایم سخت بود. بخصوص آنهایی که سعی میکردند با تحقیر هر نوع رفتاری که در او نبود از او بت بسازند.
اصولا صنعت بتگری اینجور مواقع رونق میگیرد. کلا نمیدانم چرا بعضیها سعی کردند به خاطر فوت مریم در دل دیگران و خودشان عذاب وجدان و شرمندگی بیافرینند و اصولا چرا در اینجور مواقع، سنت زیبای سکوت در سوگ اینقدر نادیده گرفته میشود!
اما یکی دو روز پیش یاد خانمی افتادم که از همدورهایهای ایشان بوده و قبلا وبلاگشان را میخواندم. خانم دکتر یاسمن فرزان. یادم امد که در فضای نرمال و بیهیاهوی آن وبلاگ خیلی احساس آرامش میکردم و مطالب مسئولانه و جالبش را خیلی دوست داشتم. چند داستان نوشته بودند که از خواندن آنها بینهایت خوشم آمد و یادم هست که پای داستان سارا کلی هم گریه کردم.
اما با اینهمه، دونهمتی و کم لطفی بود که هیچگاه به شکل درخوری بازخورد ندادم.
یکدفعه هم نمیدانم چه شد که کمتر سر زدم تا چند روز پیش. مطمئن بودم که روایت متفاوت و صادقانهای از او خواهم خواند و همینطور هم شد.
چند پست مرتبط ایشان با مریم را که خواندم روحم به احترام هر دویشان ایستاد و اشک در چشم کف زدم. احساس کردم چه درست و دقیق است این که:
همیشه خردمند امیدوار نبیند به جز شادی از روزگار
حالا ما هی توی سر خودمون و بقیه بزنیم! اصلا اینجور مواقع آدم باید صاف برود بنشیند پای دردو دل صاحبان اصلی عزا تا روحش از تنگنای تلخ عزا عبور کند و به آبیهای صاف و پاک " یادمان" و "بزرگداشت" برسد.
***
لینک پستهای خانم دکتر در باره مریم میرزاخانی: