گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۰ ق.ظ

بازیافت بزرگان به شیوه‌ی هیتلر

 

 

قبل خواب آنقدر چشم در چشم ستاره‌ها به حال و روز سرزمین یتیم و به آب و برق و فردا فکر کرده‌بودم که در عالم خواب به هیات رویایی سورئال رخ نمود: خواب دیدم مردم روزهاست که شرکت توزیع برق را اشغال کرده و بست نشسته‌اند.

میدان را که دور زدیم همسرم‌ گفت: شعبانعلی اگه راس میگه با این جماعت وارد مذاکره بشه و متقاعدشون کنه که دودمان خودشون را بر باد ندن و از راه مفیدتری مبارزه کنن!

می‌رفتیم و تعیین تکلیف می‌کردیم و گردی به دامن کبریایمان نبود که رسیدیم به دستگاههای بزرگ بازیافت. ناگهان متوجه شدم که شهرام ناظری را در حالت زنده و روی یک برانکارد وارد دستگاه کردند! شعبانعلی هم نفر بعدی بود که خشنود و خندان روی برانکارد دراز کشیده و منتظر بود!

وحشت لحظه‌ی از هم گسیختن لالم کرده بود اما همزمان در گوشه‌ای از ذهنم به این فکر می‌کردم که عجب گرانولی بشه!

آشوویتسی بود؛ همزمان‌ هیتلر بودم و چند میلیون یهودی؛ ترس و نفرت و شوق و هیجان در هم می‌لولید...

****

 

بلد نیستم آنچه برایم مهم است بخشی از زندگیم باشد و زود همه جا را تسخیر می‌کند. این روزها آنقدر ذهنم درگیر پرهیز و بازمصرف و بازیافت و درکل منابع هست که بر هر زاویه و منظر از خیالم‌ رد پایشان پیداست. جالب اینکه هیچ یک از این دو آدم را به عنوان آدمهای محیط زیستی نمی‌شناسم. ناخودآگاهم احتمالا یکی را بابت رابطه قشنگ و معنادار "بیایید بیایید" ش با طرحمان وارد بازی کرد و دیگری را بابت تعهد دیرینش به منابع انسانی :)

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۴/۱۸
نجمه عزیزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی