جاودان در این چمن شکفته باااااااش!
امروز سبدهای خشکایشم را بردم به قسمت مسقف ایوان و حیاط را حسابی جارو زدم.
نکات ریزی توی طراحی خانه وجود دارد که به سادگی روی کاغذ خود را نشان نمیدهند. باید هوشیارانه و نازکاندیشانه زندگیش کرد تا فهمیدش.
۱۲ سال پیش روی کاغذ، این حیاط را در سه سطح طراحی کردم؛ قسمت میانی که حوض در آن است را بردم پایینتر تا از دو طرف در احاطه دو فضای دیگر باشد و بشود عزیز دل حیاط و البته که از نظر حسی و چشمی شد اما از ماههای عسل اولیه که دور شدیم متوجه شدم که این عزیز دل حیاط همواره دامگه آت و آشغال میشود و رُفتنش هم آسان نیست به واسطه گودبودنش. از همه حرص درآورتر این که از آب حوض نمیشود برای آبیاری باغچه استفاده کرد و از این رو حوض کاشی آبی اغلب اوقات فقط با شکل ستارهای و با رنگ و حالش دلبری میکند بدون آب!
وقتی کاربر اصلی محصول خودت باشی و دائم یادت بیفتد که این اشکال ریز را میشد روی کاغذ اصلاح کنی و حالا کلنگ و پول و هزار زحمت برای اصلاحش لازم است پیوسته از کیسه شهامتت خرج میکنی.
به سختی و به مدد طراحیهای بعدی ته کیسه را نگه داشته بودم و در چند ماه اخیر همه انرژی و دانش و تجربه و افسوس و پشیمانی و هرچه بود را تبدیل به تصمیمات طراحی خانه جدیدی کردهبودم و میرفتیم که آغاز کنیم که خوردیم به دیوار و غبار! حالا بماند.
امروز حیاط را مرتب و جارو کردم و نصف سطل کود حیوانیی را که گوشه حیاط خلوت، تازه کشف شدهبود روی کرتهای سبزی پاشیدم و خیلی حق به جانب عین کسانی که بلا سرشان نیامده به آسمان نگاه کردم که: خب دیگه من و حیاط و باغچه آمادهایم برای باران بهاری!
تا عصر هی دویدم سمت پنجره و رصد کردم. حوالی چهار عصر باران گرفت چلیق چلیق!
با صدرا دویدیم بیرون و با جیغ و گریه «ایران ای سرای امید» را خواندیم و مثل موش اوو ورکشیده شدیم.
(کج باران از سمت جنوب شرق را قبلا ندیدهبودم انگار. چیز عجیبی بود. توریهای پنجره را هم شست.)