سرطان و تحریم و از این قبیل چیزها!
پارسال همین موقعها بود که پرستار مریض عزیزی بودم. مریضی که خیلی دیر به سرطان پیشرفته اش پی برده بودند و بدن به شدت ضعیفش اصلا تاب مبارزه با آن را نداشت. پزشکها تصمیم گرفتند سلولهای سرطانیش را نشانه بگیرند و به انهاحمله کنند، اما حمله شان زودتر و بیشتر از آن سلولها به خود او اصابت کرد. عزیزمان خیلی زود با تحمل درد و رنج بسیار زیادی که شیمی درمانی به ارمغان آورده بود با زندگی وداع کرد و داغش را به دلمان گذاشت.
سیستم درمانی حمله محور را دوست ندارم .
خیلی سال است که دوست ندارم و در این سالها فهمیده ام که سیستمهای درمانی دیگری هم هستند که خیلی ملایمتر و آسانتر بدن را تقویت میکنند تا عرصه بر عامل بیماری زا تنگ شود و بدون هزینه و آسیب به میزبان، بدن را ترک کند.
این روزها با رفقای تحریمی چانه میزنم، مثل فریاد ماهی زیر آب. خفه میشوم از بس که نمی فهممشان. رفقا معتقدند اگر میتوانی حمله کن به سرطان و اگر نمیتوانی قهر کن بگذار، مرض،سرطان و میزبان و من و تو را با هم نابود کند. شهوت نابودی را در چشمهای این عزیزان میبینم و حتی بیشتر از سرطان از آنها میترسم.
احساس میکنم حتی اگر به معجزه، سکان در دست اینان بیفتد باز هم با هیچ چیز مثل تمام شدن و تمام کردن حال نمیکنند.