روی ماه خداوند را ببوس
میبخشم به چند روز دیدار خویشان و مهمان بازیها و الکی خوشیهای مربوطه
و به چند ساعت آلونک دوست که جانم را روشن کرد و روحم را معطر..
غنایم میدون انقلاب هم جمله خوب بود
اما دوتاش خوبتر
روی ماه خداوند را بوسیدم با کتاب ناب مصطفی مستور
و چقدر خوشم آمد و چقدر دلم خواست این مدلی داستان بنویسم
و چقدر احساس کردم بلدم این مدلی بنویسم
و چقدر احساس کردم این مدلی داستان نوشتن بهتر از وبلاگ نویسیه...
وبلاگ نویسی مثل بزک دوزک کردن و به خیابانی شلوغ و تاریک رفتن است
هرچند هیچ وقت چنین کاری نکرده ام اما میتونم حسش را حدس بزنم
و شباهتش به نوشتن در فضای بی در وپیکر مجازی را
انگار چوب حراج به روحت زده باشی...
چهل تا شعرم را که یافتم شاید شهامت کنم کرکره را بکشم پایین
و بروم روی ماه خودم را ببوسم...
کتاب دوم هم "یار پنهان" بود از جان. اسنفورد
کتاب مرجع عمده ای برای زندگی و شغل و تدریسم به نظر میرسد
برچسبها: کتابهایی که خوانده ام
سلام. کتابهایی را که می خونی هی دوباره و سه باره نخون ...اصراف می شه... بفرست من بخونم... بخصوص همین دوتا آخریا.