یاری مهربان...
هنگامی که سائق جستجو و دور افکندن به سراغتان میاید
دو جریان متقاطع سرگرم کار است: وجود کهنه تان در حال رفتن و ماتم گرفتن است
در حالیکه هستی تازه تان در حال سرور و استحکام و بالندگی است.
مانند هر گسستن دیگر، هم با تنش و هم با آسایش همراه است.
افسردگی مزمنی همانند تخته یخی شناور می شکند.
احساسهای یخ زده دیرین آب میشوند، مثل آبشار فرو میریزند،
چون سیل جاری می شوند و اغلب مظروف خود(شما) را به تاراج می برند...
کتاب راه هنرمند صفحه 117
نوشته جولیا کامرون ، ترجمه گیتی خوشدل، نشر پیکان
موجودی کرم کتاب به شمار می روم....
کتابخوان؟ کتابدان؟ با کتاب؟ با فرهنگ...؟
نه! دقیقا همان : کرم کتاب
به این ترتیب که کتابی می بینم عاشقش میشوم
می خوانم و میخوانم و بعد دوباره می خوانم و..
بارها و بارها خواندن آن را از سر می گیرم...
بعضی کتابها انگار نوشته شده اند برای این جوری
به دام انداختن من...
مثل کتاب مقدسند و مدام
می نشینم در سایه شان...
کتابی ناب که یکی دو
سالیست همدم منست
و جالب این که تمامش نکرده ام هنوز..هی از سر میگیرم
کتابی است زنده و انگار
حال به حال و فال به فال مرا ورق می زند
عجیب معتاد شده بودم بهش. هرشب یکی از داستانهاش رو میخوندم.
توی اون برهه از زمان انگار کتاب مقدسی بود که نازل شده بود تا لبخند بزنم.