معلمانه...
ماجرای مرغ و تخم مرغ را کسی حل نکرده
من هم مدعیش نیستم
و واقعا برایم سوالست که
آیا شاگرد خوب معلمش را شکوفا میکند یا برعکس
اینقدر از هر دو مدلش تو این 16 سال نمونه دیده ام
که نتوانم
هیچ کدام را به عنوان گزاره قطعی و درست تعیین کنم...
اما چیزی که ازش مطمئنم اینست که
دوست ندارم باور کنم ،
مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد...
به این دلیل دوست ندارم که از انفعال، میترسم.
این که منتظر باشی مستمع درست و حسابی
سوار بر اسب سفید، در کلاست را بزند
و بر سر ذوقت آورد و خودت هیچ کاره باشی در این ماجرا
هیچ هیجان و حداقل افتخاری ندارد...
دوست دارم برای شگفتی آفرینی در کلاس
و برای خلق لحظه های جادویی نفسگیر خودم قدم بر دارم
راهش را پیدا میکنم.
***
بعضی ترمها جانکاهست
مزه تلخ ساعتهای کشدار تحملش
توی تموم روز پخش میشود
و متراکم میشود توی عجله های پر اضطراب صبحگاهی
و اندوه بی دلیل شبهای جمعه...
زمزمه میکنی که: کجا می برندم...؟ کجا میبرند...؟!!
اینجور وقتاست که هوس میکنم
به نصیحت جبران خلیل جبران گوش کنم
و به جای این جور کار کردن، برم دم معبد(یا اقل کم مسجد میرچقماق!)
و از کسانی که عاشق حرفهشان هستند،
گدایی کنم...
مثل استاد مثنوی ما
تا یک هفته مستم.مست مست!