دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ب.ظ
چه کسی بود صدا زد؟
موسای درونم طلسم شده انگار،
آنقدر سعی کرده به شبان هزل گو احترام بگذارد، که مسخ او شده است.
مدتهاست که دیگر جزع و فزع چوپانی،
حالم را خوش نمی کند، اما به هوای بال و پر گشودنهای دیرین،
خودم را می برم و در معرض لحظه هایی قرار میدهم
که دیگر در آن نمیگنجم
و بعد از تنگیش غمگین میشوم،
و بعد غمم را تقدیس میکنم و از این دور و تسلسل بی پایان
گیج و خسته میشوم.
دوست دارم رها کنم این چسبیدن به کفش تنگ کودکی را!
میخواهم کتانیهای سبک و راحت جوانیم را بپوشم
و بر فراز صخرههای تماشا و کشف و شهود،
جست و خیز کنم.
دوست دارم پوستین کهنهی خود تخریبی و انکار را دور بیندازم
و بال پروانگی وا کنم
و چنان دور شوم
که به گرد خودم هم نرسم....
۹۵/۰۴/۰۷