استراتژی محتوا و نون خونهپزی!
خانه ننه سکین، خانهای است قدیمی که حدود شصت سال قدمت دارد، خاطرات شیرین کودکی و نوجوانی که جای خود دارد؛ اما دانشجوی سال یک معماری که بودم ماکتش را ساختم و آنقدر با معمارش (پدربزرگم) زیر و بم خانه را کاویدم و پرسیدم و نگاه کردم که روحش در من نفوذ کرد و تعلق خاطر غریبی به گوشه گوشه آن پیدا کردم. تعلقی که سالها پس از فوت ننه سکین و بابااکبر هنوز هم قلبم را میگزد.
دیشب خواب خانه ننه سکین را دیدم. خانهای که سالهاست خیلی از خوابهایم را در آن میبینم! حوالی 88 که خویشاوندی آن را خرید و تریبون فرهنگیش کرد دلم هری ریخت پایین و تا مدتها خوابش را ندیدم. عمدی در کار نبود طبیعتا اما لجاجت تا ناخودآگاهم هم نفوذ کرده بود و آنقدر پیش رفتهبود که حتی در عوض، خواب خانه مادرشوهر طرف خریدار را ( که همسایه ننه سکین هم بود) میدیدم!
کمکم آبها بر آسیاب خشکید و دوباره برگشتم به میدان رویاها و کابوسهای سابقم.
دیشب هم از آن شبها بود که سرم روی هیچ زمینی آرام نمیگرفت و دست در دست دعا و شکرگزاری یواش یواش خودم را خواب کردم... نشسته بودم روی پله کنار ننه سکین، تازه کشف کرده بودم که پشت تشکیلات موسسه فرهنگی مذکور، تنورخانه تازهای ساختهاند مرتب و پاکیزه اما اصیل و زنده و غیر مدرن، نانهای تازه به دیوار آویخته بود و من مدهوش...کمی چشیدم، گفتم ننه! خیلی خوبه ولی معلومه که آردش سفیده! من آرد خوب سبوس دار بخرم باز نان میپزید؟ زحمتهایش پای خودم شما فقط مدیریت کنید! و انگار قبول کرد...مهربان بود حتی مهربانتر از قبل
***
صبحی با متمم آشتی کردم و چنگی جهیدم وسط بحث محتوا... فایل صوتی را گوش دادم و داشتم مقدماتش را میخواندم که یادم افتاد: عه... خواب دیشبم هم در باب محتوا بود. تعبیر شدم انگار
***
پینوشت بیربط: فردا رضا امیرخانی در سالن دکتر شاهی دانشگاه یزد به نقد ر ه ش مینشیند.