بازیافت بزرگان به شیوهی هیتلر
قبل خواب آنقدر چشم در چشم ستارهها به حال و روز سرزمین یتیم و به آب و برق و فردا فکر کردهبودم که در عالم خواب به هیات رویایی سورئال رخ نمود: خواب دیدم مردم روزهاست که شرکت توزیع برق را اشغال کرده و بست نشستهاند.
میدان را که دور زدیم همسرم گفت: شعبانعلی اگه راس میگه با این جماعت وارد مذاکره بشه و متقاعدشون کنه که دودمان خودشون را بر باد ندن و از راه مفیدتری مبارزه کنن!
میرفتیم و تعیین تکلیف میکردیم و گردی به دامن کبریایمان نبود که رسیدیم به دستگاههای بزرگ بازیافت. ناگهان متوجه شدم که شهرام ناظری را در حالت زنده و روی یک برانکارد وارد دستگاه کردند! شعبانعلی هم نفر بعدی بود که خشنود و خندان روی برانکارد دراز کشیده و منتظر بود!
وحشت لحظهی از هم گسیختن لالم کرده بود اما همزمان در گوشهای از ذهنم به این فکر میکردم که عجب گرانولی بشه!
آشوویتسی بود؛ همزمان هیتلر بودم و چند میلیون یهودی؛ ترس و نفرت و شوق و هیجان در هم میلولید...
****
بلد نیستم آنچه برایم مهم است بخشی از زندگیم باشد و زود همه جا را تسخیر میکند. این روزها آنقدر ذهنم درگیر پرهیز و بازمصرف و بازیافت و درکل منابع هست که بر هر زاویه و منظر از خیالم رد پایشان پیداست. جالب اینکه هیچ یک از این دو آدم را به عنوان آدمهای محیط زیستی نمیشناسم. ناخودآگاهم احتمالا یکی را بابت رابطه قشنگ و معنادار "بیایید بیایید" ش با طرحمان وارد بازی کرد و دیگری را بابت تعهد دیرینش به منابع انسانی :)