با سوته دلان...
_سلام !
من نجمه هستم...
-سلام نجمه جان
-صرفا جهت کنجکاوی آمده ام اینجا...
.
.
.
....
لبخندهاشون پررنگتر شد
***
رفتم جلسات نارانان
فضایی محقر بود با موکتهایی تکه پاره...
بخاری گازی کوچک که از پس سرما بر نمی آمد،اما
در دلم خورشیدی روشن شد
آدم هایی دیدم پر از درد و امید...
با دوستم رفتم
به خاطر دوستم رفتم...
اما تا پایان جلسه،
این من بودم که داشتم توی اشکام غرق میشدم...
آرزو کردم ای کاش
مردمان سرزمینم
و بخصوص، زنهای دور وبرم،
معنویتی را که در مویه بر مردگان چند صد سال پیش
جستجو میکنند در چنین محفلی سراغ می گرفتند...
و
معنویت مگر چیست
جز همدلی و شکر و دعای برای هم؟
مبتلا شدم بدجور...
دوستم حالش بهتر است
و امروز
برایش روز بسیار مهمی است...
به دعای خیر همه شدیدا محتاجست....