پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ب.ظ
اندر احوالات عشق و صبوری(2)
چایی پررنگ بابایی را سرمیکشم،
مزه خاطره میدهد. از فنجان درد دم در تلختر نیست.
حال شاگرد دو سال پیشم را میپرسم،
و شرر میافکنم به خاکستر شکوههای معلمانه:
کیمیا شده، حوصله و حضور و صبوری!
دکتر"ن" از شاگرد دو سال پیشم میگوید: با این که ابدا تنبل و تنپرور نیست،
پای کاغذ نمینشیند
و پای هیچ چیز دیگر نیز،
بقیه نیز کم و بیش در همین مسلکند.
بر میخیزند که بروند،
دکتر" م" میگوید: بچه ها دیگر عاشق هم نمیشوند، از بس که صبر ندارند.
***
تنها شده ام.
بغض کردهام.
دست من باشد میدهم هر شاگرد معماری را،
در بدو ورود، شش ماه بنشانند روی محور تقارن، تا آرام بگیرد.
شش ماه بعدی را هم یک گوشه بنشیند و
دنبال جفتش بگردد آنسوی محور تقارن.
***
بروم کمی قدم بزنم،
بلکه مستی ملوکانه از سرم بپرد
و دستم بیاید که چیز زیادی دستم نیست!
۹۵/۰۹/۱۱