گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست...(یاد هست استاد شجریان)
یکی از دوستان از یاد هست میگوید و چه رسم شیرینی!
***
گوشه گوشه حال زندگیم به صدای استاد شجریان گره خورده است و وقتی خبرها یا شایعههای تلخ را میشنوم دلم از هزار گوشهی گره خورده کشیده میشود و روحم درد میگیرد.
اول اول ماجرا دقیقا یادم نیست اما فورانش را یادم هست. عمویم دو کاست برایم آورده بود، "نوا" و "ماهور" و با این دو تا بود که...آغاز شد!
کلاس دوم دبیرستان بودم و بیش از هر زمان دیگری از کلاس شیمی بیزار و از معلمش دور و هراسیده. نشسته بودم سر کلاس و چشم دوخته بودم به پنجره باز آن طرف کلاس و سلول سلول وجودم بال بال میزد که برسد خانه و با سر برود توی ضبط صوت! نازیبایی آن کلاس کسالت بار و آن لحظههای کشدار خاکستری آنقدر زیاد بود که زیبایی اشتیاقم برای نوا قشنگ گل کرده بود میانش.
آنقدر "نوا" را گوش داده بودم که صدا با وضوح در گوشم طنین انداخته بود:
باااااز آ...باز آ که رووووی در قدمااانت بگستریم...
بعد از اینهمه سال زیر و بم آوا و نوایش را از برم اما تکراری نشده برایم. در تمام این سالها هر چند وقت یک بار شعرهای ناب نازنینان میرفت و جای کلمه کلمهاش را در زیر و بم صدای ایشان پیدا میکرد و مرا میکوباند سینه دیوار!
کدام از کدام بهتر بود؟ نمیدانم.
به خصوص در سالهای دانشکده، هر کدامش جایی و وجوری اول میشد. هر کدام جایی و جوری و به اقتضایی طرحی میشد گوشه پوستی یا شعری یا تصمیمی یا حتی نم اشکی.
و اما نابترین لحظههای بیست سالگی را بگو که لب بسته از طعام و شراب، بر تن زنده کوچه سهلابن علی قدم برمیداشتم با شتاب، سوی خوان آسمانی و سوی گوهرهای اِجلالی... و چقدر همه چیز با هم در صلح بود، دین و دنیا، تن و جان، عرفان و ایمان...
***
ای کبوتر گیج ناگاه! آرام بگیر! امان بده! فرصت بده! دست کم اندازه گفتن بخشی از ناگفتهها...بگذار خسرو سبزاندیش و پاکیزه جانمان نفسی تازه کند...