روزنگار عبور از غبار (۱۰)
جمعه 16/12/98
دیشب بالاخره بعد از دو هفته به پدر و مادرم سرزدیم؛ با حفظ فاصله و با رعایت اصول در حد وسع.
خوشبختانه روزهایی قبل از شیوع همسرم ماشین را ترک و برای رفتن سر کار پا به رکاب شدهبود و ماشین قداست و معصومیت روزهای پیشین را داشت. مثل بچههای کتکخورده دست به سینه نشستیم و رفتیم و خب به گمانم که چیز بدی نبردیم برایشان.
نشستیم روبروی غم و اضطراب هم و سعی کردیم چیزهایی بهتر از آنچه در دل داشتیم به هم بدهیم و تا حدودی موفق بودیم.
ظاهرا هنوز خیابانها و مغازهها پر از خریدکنندگان عید است جادهها هم که پر از مسافر!
در یکی دو سال گذشته که اقتصاد ضربهفنیمان کرده متوجهشدهام یا چشمی و حسی حدس زدهام که استقبال مردم (حداقل طبقه متوسط) از کافیشاپ و رستوران و خریدهای هیجانی و الکی بیشتر شدهاست. تصور میکنم که مردم حتی مردم دوراندیش و جدی یزد، آیندهنگری را کنار گذاشتهاند و به حال و اقتضایش چسبیدهاند. دل بریدهاند از اینکه مثلا صاحب خانه یا دارایی پایدار و زایندهای بشوند و درآمد حقیر خود را صرف خوشیهای گذرا میکنند. نمیشود ملامتشان کرد اما نویدبخش آینده محکمی نیست قطعا!
حتی در این اوضاع هم حس میکنم ملغمهای از بیاعتمادی و ترس نسبت به آینده و حکومت و رسانه مردم را دچار فلج مغزی کرده و دشت بیفرهنگی را چنین شکوفا و پرعلف! جوری که حاضرند توی جاده یا بوتیک جان بدهند اما به اعتماد و همدلی یا حتی رجوع به عقل خودشان میدان ندهند!
یکی از کشتههای یزد و یکی از قم را میشناسم و از نزدیک دیدهامشان و این جدیت قضیه را برایم بیشتر کردهاست. دیروز از تلویزیون یزد شنیدم که دیشب موارد متعدد فوتی داشتهایم توی بیمارستان صدوقی... باریکلا راست بگویید! ترس دارد کار جدید است بلد نیستید ولی یاد میگیرید راه میافتید الآن فرصت خوبیست که امتحان کنید! راست بگویید تا ترس الزامی را حس کنیم و قوم و قبیله را به فنا ندهیم.
نابالغ و نفهممان خواستهاید عمریست. شاید تا حالا نفهمیدهباشید چه کردهاید با ما و این سرزمین و احتمالا خودتان! اما این موجود ذرهبینی بدمصب حالیتان خواهد کرد!
درست است که هزار غلط کردهاید و از آشوب آگاهی کلا میترسید اما این یکی فرق دارد. راست بگویید و سهم تقصیر خود را در قربانیگرفتن این مصیبت جهانی کم کنید!