روزنگار عبور از غبار (۱۱)
شنبه ۱۷/۱۲/۹۸
دیشب حالم بدجور قاطی ۲۱ سالگی شدهبود و حسابی در نیاز به شنیدهشدن غرقشدم. حال دیگری میخواستم حالی بهتر و آبرومندانهتر. با مژگان قرار گذاشتیم شب خواب خدا را ببینیم ندیدیم البته ولی صبح که برخاستم کتاب «از آشوب ادراک تا شناخت معماری» توی قفسه گیر کرد به توجهم. چند وقت پیش برایم فرستادهبود چون دوستش داشت و امید داشت که من بخوانم و برایش بفهمم؛ اما حتی مقدمه جذابش را هم ندیدهبودم؛ یکباره گرسنهاش شدم!
مشتاقی، خفت احتیاج را شست و برد.
محتوای عجیب و دشواری دارد و عرق از هفت بند ادراک آدم جاری میکند اما به شکل خوبی توجهم را شش دانگ به خود کشید. مثل یک کتاب درسی انگار امتحانش را داشته باشم نشستم به هجیکردن متن.
خیلی عادت ندارم کتاب معماری بخوانم و تهش چیزی کف دستم بماند به این یکی اما امید بستهام. کلا این ماجرا که روالهای غیرخطی هم نظام و رویهای دارند آموختنی و قابل استناد چیزی بود که از دیرباز دنبالش بودم و ناامید از آن و اگر این کتاب در چنین روزهایی بتواند مرا متقاعد به چنین چیزی کند گنج گرانیست. حتما بسیار سبک خواهم شد و از بار توهم بیکسی و رهاشدگی در این روزهای درد کاسته خواهدشد.
و اما غر:
در این خاک بلاکشیده آنقدر به آنچه مختاربودن در آن حق اولیهمان بوده است مجبور شدهایم که انگار کوپن مجبورکنندگان تهکشیده و حاضر نیستند برای افسارزدن بر حماقت پارهای از ما قدری از خوی زورگویی خود را که در آن خبرهاند به کارگیرند!
یکی دو ماه پیش در ورودی دانشکده مرا راه ندادند بابت حجابم! بدون هیچ آرایشی و با حجاب کامل فقط به خاطر اینکه به جای مقنعه روسری با گیره پوشیدهبودم !
منظور این که به ولله ما بلدیم زور بشنویم! چی میشد همان روز اول حالا نه با کلاشینکف ولی دستکم با اعلام رسمی ممنوعیت سفر ورودی و خروجی شهرها را کنترل میکردید و میبستید؟ گیرم قرنطینه کاری قرون وسطایی است یعنی ما هیچ حالی از آن دوران را تجربه نکردهایم؟
شوکه نمیشدیم ما که عمریست بیاختیار بودهایم بر شخصیترین تصمیماتمان.