بقیش...
و اما 94 را با وجود همه دست و پا زدنها و نق و نوقها و ناسپاسیهایم پاس می دارم.
دلم میخواهد از خود بینوای زخم روزگار خورده ام،
به خاطر هویت و اعتباری که به این سال داد تشکر کنم.
طراحی اتاق صدرا و سارا، قدم یازدهمی بود برای خودش ،
و مرا وراد منطقه ترسم کرد.
هنوز نا دانسته ها فراوانند،
اما ذهنم برای تغییرهای شدنی و زیباتر کردن و کارامدتر کردن محیط زندگی
بسیار فعالتر شده است.
خرسندم به خاطر ماجرای ندا،
به خاطر آشنایی با انجمن نارانان که امید فراوانی به آن دارم،
به خاطر شعرهایی که گفتم،
به خاطر پستهای این وبلاگ،
به خاطر همه گریه ها و خنده هایم،
به خاطر فرازها،
وبه خاطر نشیبها،
و به خاطر روزهای پر طعم پایان تعطیلات،
که مسجد جامع و دانشکده و هفت دری و زورخانه و حمام خان و دره گاهان،
با حضور بیتا و دایی،
توانست و خوب توانست،
که سم قطابها و ماچ و موچها و بادام هندیها را بزداید!
دمشان گرم
تا دنیا دنیاست .