روزنگار عبور از غبار (۵)
یکشنبه 11/12/98
دیشب طوفان مرا برد. بغض و نگرانی دیوانهام کردهبود علیرغم شوی سرگرمکنندهای که مثلا میدیدم؛ آنقدری که بعد مدتها آویزان کتاب خدا شدم و حسابی بغلم کرد. انگار نه انگار که آنهمه وقت قهر بودیم: و ما او را در وادی مقدس طور ندا کردیم و به مقام قرب خود برای استماع کلام خویش برگزیدیم و از لطف و مرحمتی که داشتیم برادرش هارون را نیز مقام نبوت عطا کردیم. یعنی شیکتر از این نمیشد. میان بغض و هقهق و مرحمت خوابیدم. دقایقی بعد خزیدم در امنترین سنگر جهان که: فکر کن سر فقرا چی میاد؟ بچههای کار؟ زبالهگردا؟
-اونا به اندازه ما خبر نمیگیرن از اوضاع و مشغول مردن خویشند! کرونا چه چیزی را میتواند از انها بگیرد؟ ایمنیشون هم قطعا زعفرونیتر از ما ژیگولاس!
رفتم به خوابی بی کابوس و بیرویا...
رکورد روبیک 3*3 صدرا رسیده به نوزده ثانیه. از صبح صدای چلیق چلیق روبیک روی اعصابمان است.
صبح ویدیوی روازاده را دیدم. خیلی جان کندهام که بلد شوم به درست یا غلط بودن یک یا چند حرف کسی کلیتش را قضاوت نکنم. باورم به طب سنتی از حدود پانزده سال پیش و روی تجربههایی پیلافکن شکل گرفت. این شاخه طب و کلا طب مکمل که متمرکز بر تعادل بدن است نه عامل بیماریزا به نظرم خیلی معقولتر و پایدارتر از شیوه مهاجمی طب مدرن است؛ هجوم به میکروب و ویروس که در نهایت آنها را قویتر و باانگیزهتر برای بقا میکند و میزبان را ضعیف و تحلیلرفته. مطالعه هم داشتهام در این زمینه اما باورم بر اساس حدود دو دهه مادری و با آزمون و خطای بسیار بر بالین بچههایم شکل گرفته نه یک بررسی علمی و پژوهشی که خب اصلا اینکاره هم نیستم.
با این همه آدم شیاد و بیخاصیت و گزافهگو یا حداقل ناوارد هم در این وادی کم ندیدهام. بعضی از حرفهای روازاده (که کلا هم زیاد حرف میزند) واقعا با عقل و فهم من جور در نمیآید. توطئهباوری و ایدئولوژیکزدگیش با صلحی که در طب سنتی شناختهام نمیخواند؛ اما بعضی تدابیر درمانیش به کارم آمده مثل نمک گرم روی سر برای کنترل زکام که چند سالیست فاتحه آنتیهیستامین را در خانه ما خوانده است.
فقط کاش در این حال و اوضاع لاف و گزاف کم میکرد و بیخیالی و سهلانگاری را ترویج نمیکرد.