گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۲۲ ب.ظ

روزنگار عبور از غبار (۳)

جمعه 9/12/98

جمعه‌ها قرار هشت صبح تعطیل است؛ اما بلند می‌شوم؛ به تنهاییم نیاز دارم می‌روم سراغ آشپزخانه و یاعلی! رتَق و فَتَق!

همسرم خونسرد، پسرم خوشحال و دخترم بیخیال و مشغول؛ اما عضو شدیدا مثبت‌اندیش خانواده که منم از خودم فراری آنهم به کجا؟ آشپزخانه آنهم کی؟ صبح جمعه وقتی همه خوابند.

کرونا انگار همه ما را شکافته و پشت و رو کرده‌است (درست است که فقط شانزده جلسه کلاس خیاطی رفته‌ام اما رویکرد شخصیم در خیاطی، بازآفرینی و ری‌دیزاین است!)

صدرا می‌گوید: مامان! شده‌ای عین مامان مرضیه! همیشه می‌گفتی: صدرا! نگات به ساعت باشه سر بیست دقیقه خبرم کن! و بعد تندی از آشپزخونه فرار می‌کردی سمت طرحهایت! راست می‌گوید بچه پررو.

حالا اما به شکل غریبی با شستن و جابجاکردن و سر و سامان آرام می‌شوم و طرحها چقدر حل‌شده و خالی به نظر می‌رسند. یک کارفرما هفته پیش بعد از کلی اتلاف وقت و رفت و آمد و حتی دادن پیش‌پرداخت طرح را که از دستم گرفت دچار سندروم خودآرشیتکت‌پنداری شد و بر اساس هندسه و چیدمان طرح من اما بدون توجه به ضوابط و محدودیتها و به کمک خانواده طرح ارائه داد و از من هم البته تشکر بسیار نمود. ظرف و کاسه بسابی بهتر نیست؟ حداقل کسی کارت را در روز روشن نمی‌دزدد آنهم وکیلی دراز با یک عالمه ادعا و ادب و غیره...بماند.

کارفرمای دیگر بعد از مدتها تامل و تفکر روی چندین طرح که با نازک خیالی وسختگیری از من گرفته‌بود عهد، همین هفته زنگ زده که همون طرح اول اولت عالیه و بدو بیا کلنگ را بزنیم! گفتم بیخیال! شما خراب کن آفتاب فروردین که زد من میایم برای ساخت!‌والا...

هنوز بقیه خوابند پیام می‌دهم به آقای درویش که: شما چه چیز مثبتی در این وضعیت می‌بینید تو را بخدا؟ می‌نویسد:

ممنوعیت خرید و فروش و خوردن حیوانات

کاهش آلودگی هوا

افزایش فرصت مطالعه

احساس پایان یافتن تبعیض در مرگ

نه ظاهرا زور کرونا به شکافتن همه نرسیده! روحهای رها و بدون درز و بدون مرز را که نمی‌شود شکافت! دروغ چرا حتی حس می‌کنم کمی خشنود هم هست از این می‌بیند چیزی بالاخره دارد ترمز بعضی ترمزبریده‌ها را می‌کشد.

امروز که حیاط تمیزتر شده چشمم بیشتر می‌بیند. ای جان درخت نارنگی جوانه زده و انگور و انار خودرو هم کم وبیش! (محصول کمپوستهای شلم‌شوربای سالهای پیش) اما دو بوته سخاوتمند رز امسال بی‌سر و صدا خشکیدند. شاهتره و بارهنگ و نعنا هم گوشه و کنار سبز شده‌اند و واحیرتا یک بوته جعفری این همه وقت توی سرما و بدون آبیاری دوام آورده! سمبل امید!

پروژه‌های سبزیکاریم هیچ سالی خیلی موفق نیست اما امید دارم پوستین وارونه امسال نتیجه دیگری بدهد.

«ساقیا کجایی» تعریف را یکی فرستاده خیلی بجاست. با پراکندن حزن و تشویش که مخالفم شادی شش و هشت هم که بی‌مناسبت و نچسب است اما آنچه زبان حال باشد و طلب و دعا و امید در آن عیان باشد را سریع شوت می‌کنم به چند یار آشنا. ساقیا کجایی که در آتشم...از غمش ندانی ندانی چه‌ها می‌کشم!

یادم میآید که صدرا دم به دقیقه روی دوچرخه و توی کوچه بود هلش می‌دهم توی حیاط تا کمی آفتاب بخورد بعد یک هفته. زورم به سارا اما نمی‌رسد. بعد با استراتژی پیله‌کردن و اصرار صدرا بساط ناهار توی حیاط پهن می‌شود. فقط اگر یکبار دیگر داد بزند که ما چقدر خوشبختیم پس‌کله‌ای می‌خورد. بچه هم اینقدر جوگیر؟!

 

قسمت اول

قسمت دوم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۱
نجمه عزیزی

نظرات (۱)

به طرز عجیبی لایف استایل همه تغییر کرده خواهر. منهم افتادم به بشور و بساب. و اینکه از کتابهای عرفانی خوشم نمیومد هیچوقت اما الان دارم عقل سرخ جناب سهروردی رو میخونم! به توجیهات عارفانه و عاشقانه و لطیف نیاز دارم این روزها.

پاسخ:
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت! بابا خیلی شیکی که از این چیا میخونی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی