گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۳ ب.ظ

اصلاح‌طلب بودم از وقتی که هنوز وجود نداشت.

 

‌سال شصت، یک غروب تلخ تابستان، بینوا و غمگین نشسته بودم ته یک کوچه بن‌بست.

کوچه بن‌بستی بین دو خانه هر دو مادربزرگم. به خاطر پیراهن قرمزم خجالت می‌کشیدم بیرون بیایم. در آن هنگامه تنها چیزی که برای هیچ کس مهم نبود پیراهن مشکی بچه پنج ساله بود. شهید تازه آورده بودند، شهیدی آنقدر نزدیک که با وجود خردسالیم میتوانستم داغش را حس کنم. کز کرده بودم ته کوچه بن بست و دل رفتن به هیچ یک از دو خانه را نداشتم. یک طرفم گریه و فغان بود و افتخار به لاله خونین کفن هفده ساله‌مان و یک طرفم سکوت سرد بود و دل‌نگرانی نفسگیر برای زندانی بیست‌و‌شش ساله‌مان و جمله تلخی که به زبان نمیامد اما شنیده می‌شد و تا مغز جان را می‌سوزاند: ‌می‌خواستید نگذارید برود جبهه!

با لباس قرمز چهارخانه نشسته بودم ته کوچه بن‌بست و با دل کوچک داغدار و وحشت‌زده‌ام آرزو می‌کردم از ته این کوچه راه دیگری باز شود. راهی که به هیچ یک از آن دوخانه نرسد. با همه بچگیم می‌فهمیدم که در این ماجرا هیچ کس نباید ببرد یا ببازد. می‌فهمیدم که شور ویرانگری دو طرف را تسخیر کرده  و می‌فهمیدم چه اینوریها به آرمانهای پرشور انقلابیشان برسند و چه دق‌دلی آنوریها اساسی خالی شود، اولین سقفی که ویران میشود سقف خانه ماست.

حس میکردم یکی باید باشد جایی وسط اینهمه نابودی، یکی که بودن را بلد باشد و انسان را و مهربانی را. یکی باید باشد که پل بزند بین این دو خانه و سقفی بسازد بر سر همه اهالی خانه‌های اینوری و آنوری از جنس تحمل و گفتگو. میدانستم تا این سقف نباشد هیچ پنجره‌ای نخواهد توانست قلب هیچ دیواری را تسخیر کند.

این روزها دوباره سقفها بالای سرم می‌لرزد و ترسی شبیه آن سالهای دور وجودم را در هم می‌فشرد. 


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۱۶
نجمه عزیزی

نظرات (۹)

۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۸ محسن نیک نژاد
به نظر من این سقف خیلی وقت است که ریخته، شاید باید مواظب سقف های دیگر باشیم
پاسخ:
نریخته برادر...همه ما در هر لحظه مشغول ساختن یا خراب کردنش هستیم

چقدر معصوم و مظلومند کودکان چهار یا پنج ساله ی زیر آوار جنگ اینور ی ها و آنوری ها ... در همه ی دنیا و همه ی تاریخ و همیشه ...  و سفرای صلح و دوستی  همواره سمت دیگری از آوارند....
... آدمایی که درست فکر می کنن خیلی ارزشمند تر از اونی هستن که از این اسما رو خودشون بذارن.. نه اینکه اسما بد باشه ها... یه بار کلا رفته سرمون و اسم خودمونو گذاشتیم مسلمون.... اونوقت یه مشت دزد و جانی و قاتل و دروغگو و وحشی و.... اینجا و اونجا و هرجا پیدا شدن که همین اسم، ما را برده زیر پرچمشون و هر کدوم هر جا هر غلطی می کنن به حساب ما هم نوشته می شه.... حالا اون که دینمونه و از ضروریاته... این واژه های  چپ و راست و اصول گرا و اصلاح طلب و وطن پرست و ...که شده اسم هزار و یک حزب و گروه و هزار و یک جوربشر  با هزار و یک جور عمل... اونقدر بی اعتبار شدن که حیفه یه کسی مثل تو بخواد زیربارشون بره... نه اینکه بار خود واژه ها... باری که در طول تاریخ بارشون شده و انگار پاک شدنی نیست... برای من تو نجمه هستی... نجمه ای که می خواد خوب باشه و خوب باشیم و خوب باشن...هر کی ، با هر آئینی و هرجایی....
پاسخ:

 

اصلاح طلبی، طلب صلح است و میوه صلح آرامش است اما نه آرامش مرگ،‌ آرامش زندگی. آرامشی که هزار رنگ است و هزار جلوه و در تعامل و تبادل رنگها و جلوه هایش زنده می‌ماند. من با همه در صلحم اما تفاوتهایم را انکار نمیکنم دوست من! من نامها را دوست دارم چون مرزهای مرا با آنچه نیستم مشخص میکنند. از آن روزهای سیاه خردسالیم تا به این تاریخ  از نظر من مفهوم و نام اصلاح طلبی آنقدر آلوده نشده که نتوانم شاملش باشم

۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۵۶ علیرضا داداشی
سلام.
این بازی ، بازی بچه ها نیست.
ولی کاش بزرگترها تصمیمی بگیرند که بچه ها در آن دیده شده باشند.
من اصلاح طلبم.
پاسخ:
خوشبختم متممی پیش کسوت اصلاح طلب! انشالله که برایند همه تصمیممهایمان رو به سمت خوبی باشد.

ببخشید من بلد نیستم قشنگ توصیف کنم ولی خیییلی به دلم نشست خیلی قشنگ بود. خیلی..

پاسخ:
قربون اون دلت مادر!
۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۴ ناشناس 17 اردیبهشت

اگر بنا به معنی لغوی باشد نه تنها اصلاح طلبی بلکه  اصول گرایی هم طلب صلح و آرامش است... و حتی طلب بهترینها و درست ترین ها....

 و باز اگر بنا به معنی لغوی باشد:

  دست کم از نگاه من آنهایی که می خواهند اصلاح طلب باشند تا اصول گرا نباشند ؛ اصلاح طلب هم نیستند

 و آنهایی که می خواهند اصول گرا باشند تا اصلاح طلب نباشند؛اصول گرا هم نیستند....

چرا که هیچ اصول گرایی نمی تواند اصلاح طلب نباشد و هیچ اصلاح طلبی نمی تواند اصول گرا نباشد....

پس وقتی دوری و نفاق  بیشتر از دوستی و اتفاق است به نظر می رسد معنای فرضی این عبارات زیبا به فرودستها لغزیده و در پی اهدافی دیگر است....

با اینحال امیدوارم همه ی آنهایی که حتما با نیت درست و اهداف زیبا چنین پرچمهایی را افراشته اند ؛ پرچم انسانیتشان همواره در فراز باشد.... 

۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۲ ناشناس 17 اردیبهشت

گاهی حس درست یا غلطی پیدا می شه  و میگه اینجا جای یک عبارت خالیه... وقتی می نویسی می بینی نه تنها پر نشد بلکه چند جای خالی جدید هم ایجاد کرد و این جاهای خالی مثل رفع عطش با آب شور هی کلمات را می بلعن و در آخر نه یک و نه صد و نه هزار جای خالی... که گاه گسلی بزرگ پدیدار می شه به عمق دوستی....  وبرای همین نوشتن این دست مطالب را اصلا دوست ندارم ... با این حال باز به اشتباه نوشتم و می دونم کلمات هیچوقت حامل کاملی برای بردن بار دل نیستن... دلم خسته شده... از جنگ... از مشاجره ... از دشمنی.... از دشنام .... از نیرنگ.... از هوای گرگ و میش.... از بیگانه ای که کمتر می شناسم و از آشنایی که اصلا نمی شناسم... و از نقابهای قشنگ و الفاظ زیبا و عناوین مفرح که پشتش پیدا نیست.... و اگر دوست دارم دوستم تنها پرچم انسانیتش بالا باشه فقط برای همینه.... هرچند شاید پرچم انسانیت را هم پیشتر گرگها در لباس میش بالا گرفته باشن.... پس هرچه گفتم هیچ......و فقط اللهم اهدنا الصراط المستقیم  

پاسخ:

دوست جونم صفای نیت قشنگت روی جفت چشام. پرچم هرچیو بالا بگیری ممکنه قبلا به ناروا یکی زیرش رفته باشه یا بره. اما من قصد ندارم در این دنیای آشفته و پر از پرچم، از ترس مصادره پرچمم در آینده یا گذشته هیچ پرچمی هوا نکنم. من خودم را آشکار میکنم و بیان...چون میدونم و مطمئنم اصل اصل حقیقت ناب و یکپارچه و خالص است اما اینجا روی این کره خاکی نشونیهاش همیشه آغشته و آلوده میشه. ذات زندگی زمینی همینه. باید به چربیدن حد قابل قبولی از پاکی بر ناپاکی  اکتفا کرد.

تو خوب یادته که پرچم سیاهمو چرا گذاشتم باد ببره . شاید هم یادت نیست. میخواستم از زمره کسانی که نیستم قلمداد نشوم بنابراین اصل حرفت درست و قبول!‌ اما من اصلاح‌طلبم و زیر پرچم شخص خاتمی. چون با جمیع ترازوهایی که در چنته دارم وزن حقش از باطلش به اندازه معنا داری بیشتر است. 

۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۳۲ ناشناس 17 اردیبهشت
سلام. یه سوال برام پیش اومد....آیا  جمیع ترازوهایی که در چنته داشتی وزن حق پرچم سیاهت  را  از باطلش به اندازه معنا داری بیشتر نشون نمی داد که گذاشتی باد ببردش؟ البته من زیر اون پرچم نبودم و نیستم.... ولی به اعتبار همه ی مادرهای بی نام و نشان .... فقط خواستم بدونم.... با ارادت ویژه ....زیر هر پرچمی که باشی....
پاسخ:
نبود باور کن...وقتی باد بردش فهمیدم که  وزن حق باهاش نبود خیلی هم زیاد نبود. البته وزن خاطرات خوش جوانی و...بود که خب در مقابل چیزهایی که به من فهماند قابل اغماض بود وقتی گذاشتم طوفان ببردش فهمیدم که برای فهمیدن ناحقی و ستم دورو برم همین تغییر کوچک چقدر چشم همدردیم را بیشتر باز کرده .
۲۴ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۵۷ احسان شریعتی
حال خانواده آن زندانی‌های دهه ۶۰ را می‌فهمم و می‌دانم چرا در موردش زیاد توضیح ندادی، آن‌ها هم آرمانی داشتند از جنس آرمان همان جوانی که شهید شد، اما یک چیزهای اشتباه بود یا اشتباه برداشت شد
حال مادری را دیدم که سه فرزندنش را اینگونه از دست داد و فرزند دیگرش سال‌ها آواره شده
لعنت به سیاست و این خط‌ها و مرزها

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی