گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات

۴۰ مطلب با موضوع «دلنوشته و شعر و رویا» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ق.ظ

دقیقا کجایی...



تماشای سریال شهرزاد سبب شده 

حساب دیگری روی سینمای خانگی باز کنم  

و بفهمم خیلی از بیمزگیهای فیلم و سریالای تلویزیون،

مال تیغ بیرحم سانسور هست.

فهمیدم توی تلویزیون، تیغ سانسور،

تنها شامل صحنه های خاص و مثلا خط قرمزهای مذهب نیست.

فهمیدم فیلمسازهای بینوای ما،

چقدر باید از همه طرف تا شوند،

تا در قاب قیچی به دستان جا شوند.

***

شهرزاد، ماجرایی است نسبتا تکراری از جدال عشق و سنت و سیاست!

مشابهش را زیاد نوشته اند و بازی کرده اند.

اما متفاوت است و غمزه شیرینش به دل می نشیند.

فیلم در فضای کودتای 28 مرداد 32 سیر می کند

و می کوشد فضای آن دوران را منعکس کند.

برای من،

یکی از اولین جرقه هایی که توانست در ذهنم روشن کند،

این بود که دارم روایتی نسبتا صادقانه،

از فضای دوران جوانی دکتر شریعتی و فروغ فرخزاد را تماشا میکنم.

دو شخصیت محبوب دوران نوجوانیم،

 که با همه تفاوتهایشان ،

تصویرهایی را که از زن ایرانی دهه سی توصیف میکنند،

به نظر من شباهتهای قابل توجهی دارد.

نکته دیگر این که،

 فهمیدم رسانه و آموزش و پرورش انحصار طلب،   

میتواند بدون بدگویی مشخص از شخصیتی، 

آن را در ذهن نسلی تخریب کند،

نمونه اش دکتر مصدق  است.

کسی که در ذهن هم نسلان ما خیلی محبوب تصویر نشد،

حتی من مدعی که خود را خیلی محدود به رسانه و آموزش نمی بینم 

بدون هیچ دلیل مشخصی خیلی به سمت شناخت بیشتر این انسان تاثیر گزار 

کشیده نشدم. 

فیلم، فضای دردناک مرداد 32 را عیان به تصویر میکشد

و وقتی مشابتهش را با خاطره رنجهای نیمه شب 23 خرداد 88 ترکیب میکنی، 

میتوانی مصدق و مصدقیها را بیشتر حس کنی...

کاری که رسانه رسمی اجازه آن را ندارد

اما از همه اینها گذشته،

شخصیت پردازی انسانی و طبیعی این فیلم،

بسیار جذاب است و بازیگران، به خوبی، این شخصیتها را جان بخشیده اند.

بازی فوق العاده علی نصیریان، ترانه علیدوستی و شهاب حسینی

آنقدر قدرتمند است که خامی نابلدها را کمرنگ میکند.

نه بدهای قصه بد مطلق هستند و نه خوبهای آن،

از آن مهمتر و دقیقتر و نابتر این که،

نه بدهای قصه کاملا لامذهبند،

نه خوبهایش کاملا یا حتی ناقصا مذهبی!

یعنی اصلا در اثنای دیدن شهرزاد، 

به کشفی بزرگ نائل میایی 

و آن این که در جوانه زدن ریشه های انقلاب 57،

آدمهایی که اهل نماز و حجاب و ...نبوده اند هم نقش داشته اند!


برای کسانی که

 به وجود عبرت یا الگو عادت کرده اند

شهرزاد

تجربه یک حس تازه است...


***



 





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۵
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ

شعر صدرا


پسرکم برای اتاقش 
شعر کوتاهی گفته که خیلی قشنگه:

 اتاق بنده داره
دو رنگ آبی و زرد
تو اتاقم میشنم
حس می کنم شدم مرد!
کتاب داره میز داره
خواب دل انگیز داره

آبیش که سرده زردش که گرمه
لحاف تختم همیشه نرمه...!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۰
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ق.ظ

با سوته دلان...

_سلام !

من نجمه هستم...

-سلام نجمه جان

-صرفا جهت کنجکاوی آمده ام اینجا...

.

.

.

....

لبخندهاشون پررنگتر شد

***

رفتم جلسات نارانان

 فضایی محقر بود با موکتهایی تکه پاره...

بخاری گازی کوچک که از پس سرما بر نمی آمد،اما

در دلم خورشیدی روشن شد

آدم هایی دیدم پر از درد و امید...

با دوستم رفتم

به خاطر دوستم رفتم...

اما تا پایان جلسه،‌

این من بودم که داشتم توی اشکام غرق میشدم...

آرزو کردم ای کاش

مردمان سرزمینم

و بخصوص، زنهای دور وبرم، 

معنویتی را که در مویه بر مردگان چند صد سال پیش 

جستجو میکنند در چنین محفلی سراغ می گرفتند...


و 

معنویت مگر چیست

جز همدلی و شکر و دعای برای هم؟


مبتلا شدم بدجور...

دوستم حالش بهتر است

و امروز 

برایش روز بسیار مهمی است...

به دعای خیر همه شدیدا محتاجست....









۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۱
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ

معلمانه(2)

ترم بهمن بود و بی برکتی وقت،
و بچه هایی که انگار برای آمدن به کلاس،
هیچ دلیل و انگیزه ای یادشان نمی آمد...
فراری بودند و کسل و بی خیال...
چه جوری مبتلایشان کنم؟؟؟
شاید کمی بازی حالشان را بهتر کند!!
تصمیم گرفتم ساختن ماکت یک فضای ایدآل را در نظر بگیرم،
تا شاید شوق و ذوق بیشتری برانگیزد:

اتاق رویایی من!
اما انگار بیشتر گیج و ناتوان شدند...
هیچی دستشون نبود.
هی مساحت را بزرگتر و بزرگتر کردند،
اونقدر که دیگه ساختنش سخت شد برایشان،
تلویزیون گذاشتند، مبل و ...
ولی در مورد شرایط ایده آل تخیل خاصی نداشتند،
عادت کرده بودند تا قدم دهم را بر دارند،
نداشتن ریسمان را نمیتوانستند، باور کنند.
در این نقطه بود که توانستم به فلسفه هبوط پی ببرم!
آدمیزاد امکانات بهشت را بر نمی تابد
و از آن لذت نمی برد،
مادام که در فقدانهای زمینی غوطه ور نشده باشد
و نداشتن را تجربه نکرده باشد...
گوشه دفترم با حال خیلی بدی نوشتم :

ترم بعد یک فکر تازه میکنم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۰
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ

معلمانه (1)

تجربه تدریس پارسال،

تجربه ارزشمندی بود که برایم آورده های زیادی داشت

هرچند بسیار دشوار و حتی جانکاه می نمود.

یکی از بهترینهایش،

فرصت همنشینی و آموختن از یک دوست نازنین ، بود.

دوستی که روزگاری دختر چشم سبز سال پایینی می دیدمش

و حالا بانوی فرهیخته ایست پر از دانش و بینش و البته توانش...

چیز خیلی مهمی که در تدریس ایشان توجهم را جلب کرد

 علاوه بر نظم و برنامه ریزی حسابی،

اهمیت دادن زیاد به ساختن ماکت، در مسیر آموختن بود.

ترم بهمن همان سال سعی کردم این الگو را در کلاس خود بیازمایم...






معلمانه(2)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۰
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ

Living beyond limits

چند روزه که معاشر ایمی هستم...

دختر زیبا و خوش اطواری که

در حال تعریف کردن زندگی پرچالش خود،

 راه می رود اشک میریزد کودکانه میخندد

                                          و شنونده را با خود میبرد...






***

چنانچه بعد از دانلود ویدئو، روی آیکونsubtitle کلیک کنید،

میتوانید زیرنویس فیلم را انتخاب نمایید.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۳۴
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ق.ظ

دل غمگین بشارت



پارسال که این مطلب را مینوشتم،
همزمان در حال اجرای اجابت دعایم هستند.
از شنیدن این برنامه زیبا که شور و شعر و شعور و معنا و امید و حتی شعار را 
یک جور خوبی سر جای خودش نشانده بسیار لذت بردم.




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۹
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ق.ظ

مجنون رویاهای خود لیلای مجنون باش...قسمت(5)

خب همه این حرفها را زدم که بگویم،

وقتی یه دغدغه مهم اما محدود مثل خانه داری ،

پخش بشه تو همه ی زندگی،

دیگر نفس برای "خودت بودن"،

نمی ماند.

این برنامه ریزی و این طرز نگاه کمک میکند که

باور کنی: 


کار خانه هم کوچک است هم با اهمیت و هم پر قدر و ارزشمند


و اینطوری برای خود خود خودت بودن،

و برای دنبال کردن رویاهایت،

 وقت و انرژی و شهامت داشته باشی...

اینم از این آخیش!




۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۳
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ق.ظ

مجنون رویاهای خود لیلای مجنون باش...قسمت(4)

از سنین خیلی پایین رویای منظم بودن و مسلط بودن بر زندگیم را داشتم

و نوشتن برنامه روزانه...!

آخ که چقدر با خودم جنگیدم

تا فهمیدم باور بسیار بی فایده ای دارم که وقت دور اندختنش فرا رسیده است.

این که برنامه را یا نباید بنویسی یا اگر نوشتی باید همیشه به آن متعهد باشی!

یک هو جبرییل نازل شد و گفت نه فرزندم!

شما میتونی گاهی به مناسبتی یه هفته منظم بودن را به خودت هدیه بدهی!

و بعدش بری استراحت

تا مناسبت بعدی...

خدا را چه دیدی شاید گاهی هم یادت رفت و بیشتر ادامه اش دادی!

این بود که بعد یه عمر ترسیدن از سرزنش کردن خودم

شروع کردم هفته های پاکی را به خودم هدیه دادن

همین جا به همه جهانیان، به خصوص خواهران عزیز خودم!

آنهایی که مثل من در چنگال اژدهای وقت آشام کارِخانه خود را اسیر میبینند

صادقانه اعلام میکنم : 


نتیجه حیرت انگیز بود 


اساسنامه سه چهار بار تغییر کرد 

تا یه جایی وایساد که شدنی تر باشه.

این هفته هم به مناسبت آخرین روزهای 39 سالگی ام،

دارم این برنامه را اجرا میکنم

 و از تماشای کفتر کوچک و زیبایم در آسمان خانه لذت میبرم...





***

پی نوشت: این فایل صوتی در مورد اشتباهات ما در برنامه ریزی پیشنهاد میشود.



قسمت پنجم 




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۲
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹ ق.ظ

مجنون رویاهای خود لیلای مجنون باش...قسمت(3)

اما 

با همه این حرفها،

قسمت عملیی ماجرا هنوز مثل کوه برایم سنگین بود.

آدم تنبل و تن پروری نیستم کلا،

حرکت کردن و هیجان و کار را از بچگی دوست دارم،

اما کار خانه...

خدایا صدای مادرم و خیلی از زنهای دیگر در گوشم طنین می اندازد که:

کار خانه تمومی ندارد...

کارفرما عوض شد،

گیس گلابتون سپاسگزاری را یادت انداخت،

ارزش کار را هم فهمیدی،

اما این همه کار بی پایان را چه جوری میخوای انجامش بدی؟؟؟!!

بیخیال بگیر بخواب

پیشنهاد خوبیست...

خوابیدم، اما چه خوابی...هی کابوس دیدم!

هی به مهمانهایم که خانه را برایشان برق می اندازم حسودی کردم

دیدم راه گریزی نیست... باید قدم اخر را هم خود عزیزم بردارم!


با شناختی که از خودم و دغدغه هایم و سبک زندگیم داشتم

نشستم یه اساسنامه برای کار خانه نوشتم تا کوچک و پایان پذیرش کنم.

و تصمیم گرفتم که به آن متعهد باشم:

1- برنامه غذایی صبحانه ناهار شام آخر هر هفته برای هفته بعد نوشته شود

تا ورد مصیبت بار "حالا چی بپزم؟؟!!!" روزی سه بار نفسم را نگیرد.

2- سه چهار نقطه کلیدی و مهم خانه انتخاب شود

و در سه چهار زمان مناسب در روز حتما حتما مرتب شود.

3-سه چهار نوع نظافت کلیدی خانه(مثل گردگیری، جارو و..) انتخاب شود 

و هر روز از هفته به یکی از آنها اختصاص یابد. 

***

قسمت چهارم




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۹
نجمه عزیزی