دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۳ ق.ظ
بعد بیست سال...
پس از مدتها تجسم و تخیل روی "مهر 93 دانشجوی دانشکده مون شدن" کاینات عزیز با مقداری خطا مرا نشانده روی صندلی تدریس...این ترم دو تا از غروبهای دانشکده دوباره سهم من شده...در و دیوار همانست که بود...شاگردام خیلی پویا و زنده و دوست داشتنی اند...ملکی و بابایی و رشیقی و...هنوز هستند...سی ساله ها پنجاه ساله شده اند ....وزیری مرده ،رازجویان دیروز منو نشناخت...آدمی که نگاه نافذ و زنده اش تا عمق روحم نفوذ میکرد آدمی که اون همه میشناختم اون همه تشویقم میکرد اونهمه باورم داشت احوالشو که پرسیدم سرشو انداخت پایین و دستپاچه جواب داد خیلی با محبت برخورد کرد تا نفهمم نشناخته...
دیشب تو خستگی بعد هشت ساعت کلاس غربت عجیبی وجودمو گرفته بود
ای زمان بی پیر! واقعا هستی؟!
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ مهر۱۳۹۳ساعت ۱۰:۴ قبل از ظهر توسط سایه
۹۴/۰۸/۱۱