خمر و بنگ ما...
خلایق هر کدوم یه جوری از ننگ هستی می رهند*
گاهی به مستی گاهی هم به شغل!
خمر و بنگ ما هم که شده چرخیدن در اینترنت
گاهی برای خلق محتواهای وزین(!)
که خداییش عذاب وجدانش از همه کمتر است،
و بیشتر اوقات برای چرخیدن در وبلاگهای مفید و نیمه مفید و مزخرف
و خواندن کامنتها و جوابهای کامنتها که دیگه آخرشه!
گاهی هم که دیگه حس غربتمان خیلی عجیب باشد،
اسم خودمان را گوگل میکنیم،
ببینم چقدر سرشناسیم در این سن و سال...!
و اما یک مدل دنبال خود گشتن هم هست که تازه یافته ایم.
چندی پیش، جگر گوشه، نمی دانم به چه منظوری،
یکی از شعرهایمان را سرچ کرده بود و به نتایج جالبی رسیده بود.
یک بانوی نازنین در کمال آرامش،
این شعر را به عنوان یکی از کارهای قدیمی خودش در وبلاگش گذاشته بود
و در کمال ملاحت آن را به امام زمان تقدیم کرده بود!!
(پیوند خورده جمعه ها....ش مال خودشه!)
البته که بنده در بخشش دزد سابقه درخشانی دارم،
اما این مدل دزدی را که هیچ ضرورت و نیازی توجیهش نمیکند،
نمیخواهم به حال خودش بگذارم( حالا تقدیم کسی نکرده بود باز یه حرفی!)
چه جوری باید بیفتم دنبال کارش؟ کسی می دونه؟
........
اینم شعر:
ای ابتدای درک زمین نام روشنت
ما را گره بزن به سرانجام روشنت
مارا که جام جام سرودیم گریه را
تا سرکشیم جرعه ای از جام روشنت
از روشنای تیره خورشید رد شدیم
با شوق اتصال به ابهام روشنت
دریا نشانه ای شد وبرخاک نقش بست
از بیکران آبی آرام روشنت
بازآی وسرنوشت زمان را رقم بزن
ای ابتدای درک زمین نام روشنت
....
*_می گریزند از خودی در بی خودی
گه به مستی گه به شغل ای مهتدی
تا دمی از ننگ هستی وارهند
ننگ خمر وبنگ بر خود می نهند مولانا
برچسبها: شعرهای من