دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۸ ق.ظ
هرچه ما را لقب دهی...
در دامن دفتر می آویزم...
می خواهم از این بهت بر خیزم.
تنگ غروبی گرم و جانکاهست،
با پرسشی مشکل گلاویزم...
من کیستم ؟من را نمی دانم
از من اگرچه سخت لبریزم
با بوعلی یک لحظه همسایه،
در سایه تجویز و پرهیزم.
آن دگر، همپای رقص شیخ
مهمان آتشخانه شیزم.
من قطره ای از اشک مولانا
یا پرتویی از شمس تبریزم؟
من خواهر لب تشنه صحرا
یا دختر سیراب کاریزم؟
جامی قرار و بی قراری را
سر می کشم در هم می آمیزم.
ٔ***
چشمم به ضبط کهنه می افتد
برخیزم و شوری برانگیزم...
یک دور می چرخد «نوا» و من
تردیدو تب را دور می ریزم
پای تعینها نمی مانم
هر چه لقب دادی همان چیزم...
***
بیش از بیست سال است ناب تر و شرابتر از این "نوا" ننوشیده ام..اون هم فقط سه تا آوازش..نه دوبیتیها نه جان جهان...
برچسبها: شعرهای من
+ نوشته شده در دوشنبه ۳۰ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۴:۵۴ بعد از ظهر توسط سایه
۹۴/۰۸/۱۱