يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۱ ب.ظ
چشمه...
این شعر ادامه ی این شعره
و حدودا چهار سال بعدش سروده شده
دیروزها اینجا کسی جنجال میکرد
دستان سرد و خسته مان را بال میکرد
خورشید را رندانه میدزدید از ابر
آن را به فرزندان شب ارسال میکرد
تا رد شویم از خالص و ناخالص خویش
هرچه نبود و بود را غربال میکرد
انگشتهامان را برای رویشی ناب
میبرد و در خاک تلاطم چال میکرد
با چشمه سار چشمهای بی دریغش
از غنچه های تشنه استقبال میکرد
دیروزها آری ولی امروز ای کاش
فکری به حال میوه های کال میکرد...
برچسبها: شعرهای من
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۹ خرداد۱۳۹۳ساعت ۱۵:۵۸ بعد از ظهر توسط سایه
۹۴/۰۸/۱۰