دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ
خدایا
باز هم حافظه دوستی قدیمی به فریاد رسید
و این شعر را باز جستم..
گمانم توی حیاط پشتی دبیرستان زمزمه اش میکردم
خدایا رهایم مکن بی تو سردم
جدا از درخت تو یک برگ زردم
نمیپرسی از من که ایام عسرت
چه کردم در آتش در آتش چه کردم؟
جدا از تو هیچم اگر هم که باشم
کویری پر از خالیم، کوه دردم
خدایا من از سایه ها در گریزم
شب و روز با سایه ها در نبردم
شب از ازدحام خودم مرده بودم
ولی دست گرم دعا زنده کردم
صدایم بزن تا حریم نگاهت
الهی الهی که دورت بگردم
برچسبها: شعرهای من
+ نوشته شده در دوشنبه ۹ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۱:۵۴ قبل از ظهر توسط سایه
۹۴/۰۸/۱۱