گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۲ ق.ظ

سلام بر خورشید


این چند روز با قلعه و قلندر دوباره همراه شدم

همه تصویرهای معنوی و شورانگیز و ..یک طرف

و حسرت طبیعتی که یحیی در آن به تماشای دل میرفت هم یک طرف

صبحی پا شدم رفتم رو پشت بام

که طلوع همان آفتاب که او را آنچنان میسوزانید تجربه کنم

از هجوم مناظری زشت و تحمل نشدنی به خاک افتادم

یک عالمه لوله و کولر و حجمهای بی ربط و بیگانه ...

دلم بدجوری از این همه اهمال و تنبلی خودم گرفت

چقدر شور در سر دارم که زمین جای زیباتری برای زیستن شود

و زیبایی های طبیعت را نپوشاند و انکار نکند

و چقدر صبح شب میکنم بی که قدمی بردارم

ناگفته نماند که البته خورشید نازنین

از پس همان مناظر فجیع هم طلوع کرد بالاخره

و سلام مرا شنید...

 

 


برچسب‌ها: کتابهایی که خوانده ام
+ نوشته شده در جمعه ۲۷ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۲:۲۸ بعد از ظهر توسط سایه 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۱
نجمه عزیزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی