گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۷ ق.ظ

شعر چارده ساله من...

 

با دوستم که باردار است پریشانیهای متداول این حال غریب را مرور میکردیم

ویارم گرفت این شعر را که موقع حمل دخترم برایش گفته بودم به یاد بیاورم  و باز نویسم

روزهای خیلی خیلی خاصی بود...

تازه درگیر پایان نامه شده بودم و چاله چوله های آغاز زندگی مشترک...

همین که به دکتر ندیمی گفتم ممکنه بشه همچین موضوعی رو یک ساله بست، گفت اگه پای یه چیز مهمتری مثل یک کودک در میان باشد میشود!

جزو اولین کسایی بود که حضور سارا را حدس زد...

و نشون به اون نشون که سارا دو ساله و چند ماهه شده بود که دفاع کردم

***

 

مرا که یخ زده ام هرم آه بیاور...

غریق و گم شده ام شمع راه بیاور.

غریق و گم شده ام خانه تو ولی امن

به قلب امن وجودم پناه بیاور

برقص ماهیکم در تنم طنین تو زیبا

به حوض تشنه چشمم نگاه بیاور

خبر بگیر از آنسو ترین کران شکفتن

برای مادرت از آنطرف گواه بیاور

برای بر شدن از نردبام تماشا

از ارتفاع خدا تکیه گاه بیاور

رسید لحظه موعود، ابر تیره شدم

مرا کنار بزن قرص ماه بیاور...

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۱ شهریور۱۳۹۳ساعت ۸:۵۷ قبل از ظهر توسط سایه 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۱
نجمه عزیزی

نظرات (۱)

این شعر را خیلی دوست داشتم به خصوص آخرشو خیلی قشنگ گفتی...
پاسخ:
مرسی...اون موقع که حرف زدیم حالت خوش نبود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی