دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹ ق.ظ
ماهی سیاه...
تصویر بودی ای من ،در قاب او شدی
رفتی به چاه حسن و ملاحت فرو شدی
می بود لحظه بود شراب و شراره بود
خالی شدی ،پیاله کنار سبو شدی
بعد از هزار حالت بیگانه عبوس
با خویش خویش خویش خودت روبرو شدی
این لحظه های روشن تبدار آیه ایست
جایی در عمق جان کسی آرزو شدی
تا بشکفد شکوفه تا بشکند حجاب
دادی به باد و بر شدی و زیر و رو شدی
سر خوردی از دو دست زمخت زمین و بعد
ماهی سیاه کوچک و دلبند جو شدی
ای من خراب کن پل برگشت را بمان
بگذار باورت شود از آن او شدی....
برچسبها: شعرهای من
+ نوشته شده در دوشنبه ۳۱ شهریور۱۳۹۳ساعت ۹:۰ قبل از ظهر توسط سایه
۹۴/۰۸/۱۱