گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ

وطن پرنده زخمی...

سال 75 با گروهی از شاعران همشهری، مهمان حوزه هنری تهران بودم. بانوی شاعری با پسر 4 ساله اش آمده بود. پسرک تپل، بامزه، شیرین زبان و قدری لوس...مرا به فامیلی بهش معرفی کرده بودند و تا آخر سفر عزیزخانم صدایم می زد.

 گذشت....

تابستان نکبت و جهنمی 88 از راه رسید. آنروزها که کابوسهای شبانه، با زخم دردناک بیدارشدن ناگزیر صبحگاهی تعبیر می شد و گلایه ای استخوان سوز و مکرر:خدایا چرا دوباره بیدار شدم ....؟

هر صبح، آواری از فاجعه و خبر...خبرهای تازه یک طرف، آنچه ورق ورق از تاریخ 30 ساله برایم رو میشد هم یک طرف، تحمل زنده بودن و بار اجتناب ناپذیر آدم ماندن و مادر ماندن و...در اون وانفسا هم از همه طرف، شکنجه ای نفسگیر بود.

پیام شوم یکی از صبحها و خبرها این بود: سقوط هواپیمای ورزشکاران...، چقدر شوکه شدم وقتی اسم علیرضا لشکری، دوست تپل چهارساله آنروزها هم در میان کشتگان بود.

این شعر رهاورد آنروزهاست:

نهال کوچک ما سبز شد تناور شد.

میان باغ وطن انتخاب و باور شد.

وطن پرنده زخمی، شکسته، پا در بند...

وطن که خاک عزیزش دوباره بر سر شد.

نداشت نای و نفس، مرکبی نکو آرد،

نشست و ناظر یک افتضاح دیگر شد.

به خاکروبه همسایه شمالی بود

به روز واقعه آن مرکبی که رهور شد.

چه مرکبی نه همان پیله محقر سست،

گسست، تا سبب باز گشتن پر شد.

شکست طاقت آن بال آهنینی که

به طاقت پر سنجاقکی برابر شد.

نهال کوچک ما برگ و بار را پر داد

پرنده شد به هوا پرکشید پر پر شد...

 

 

کاش شزایطی پیش نمی آمد که دوباره به یاد این شعر بیفتم..کاش باران شفا هم مثل فاجعه، ناغافل

و بی هوا بر سرمان می بارید...

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ مرداد۱۳۹۳ساعت ۹:۷ قبل از ظهر توسط سایه 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۱
نجمه عزیزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی