گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ق.ظ

چیستی تو...

چند ماه پیش بود...

داشتم میرفتم کلاس.

توی خیابان چشمم به تصاویر بزرگی خورد که رویش نوشته بود:

مدافعان حرم...

دلم لرزید،

حس بدی پیدا کردم،

یعنی مداخله نظامی ما،

در کشورهای دیگر، از این به بعد 

عیان است و به آن معترفیم...؟

این یعنی خطر، یعنی نا امنی، یعنی خون...

در باورهای من

آدمها مرز ندارند 

و به داد مظلوم رسیدن یک اصل است،

اما از دمیدن در صور جنگ می ترسم...

 از عاقبت این بازی احمقانه می ترسم...

بازی احمقانه "اگر چکشی بر سرم بکوبی چکشی بر سرت می کوبم"...

بازیی که حاصلش کم و بیش،

دو کله متلاشی شده است...

***

درست همان روز دوستم،

آدرس کانال چیستا یثربی را برایم فرستاد

و خواندن لاجرعه داستان پستچی

چشمم را از زاویه ای دیگر گشود...

آگاهی از حقیقتی ترساننده وجودم را لرزاند...

 حق ندارم

 خشم و نفرتم را گسیل کنم

 به سمت عده ای که برخیشان واقعا پاکباخته و بزرگند

و زیبایی و عشق و انسان را می فهمند

 و به خاطر آن زندگی می کنند

و به خاطر آن

می جنگند،

 مثل حاج علی...

 و باقی، مزدور یا ناآگاه،

 چیزی را که درست می دانند

زندگی می کنند

و خشم و نفرت من، بی شک

گرهی از روحشان نمی گشاید.

 دلم خواست که برای همیشه

 یا دست کم  تا وقتی دوباره یادم نرفته

 خشم و نفرتم را غلاف کنم

 تا مگر با آرامشی بیشتر،

 ریشه های جنگ و نفرت را 

زیر زمین یا روی هوا پیدا کنم...

***



چیستا یثربی را

با آن اسم و فامیل خاص و با آن چهره خاص 

از سروش نوجوان سالهای دور به خاطر داشتم 

و خواندن داستان پر فراز و نشیب زندگیش 

نور پاشید توی ذهنم،

بر زوایای پنهان داستانهای دیگرش....


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۲
نجمه عزیزی

نظرات (۱)

درست میگی رفیق
منم از همون موقع کمی حسم عوض شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی