گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۶ ق.ظ

شعری از دفتر آبی روزهای دور...




میشوم سرشار بودن پیش چشمت نازنین...

ای حضور روشن آیینه بر چشمم نشین!

یا مرا با خود ببر تا کوچه های آسمان،

یا بیا مهمان من شو در تپشهای زمین...

مینشینم روبرویت با تمام بودنم،

با تمام ناتمامیهایم ای کاملترین...

تازه می فهمم که در این شعر دستی داشتی

نام تو مخفیست زیر نقطه های نقطه چین...

تازه می فهمم چرا زیباست روی آینه

تازه می فهمم چرا گفتی خودت را آفرین...




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۳۰
نجمه عزیزی

نظرات (۱)

تازه میفهمم چرا زیباست روی آینه
در آستانه پا گذاشتن به قله رفیع 40 سالگی
پاسخ:
خوش اومدی رفیق...راستش ویرایش این شعر هم مال همین آستانه محترمه !  18 سالگی از آینه یک چیزای دیگه ای میفهمید...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی