گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ب.ظ

اندر احوالات عشق و صبوری(2)

چایی پررنگ بابایی را سرمی‌کشم،

مزه خاطره می‌دهد. از فنجان درد دم در تلختر نیست.

حال شاگرد دو سال پیشم را می‌پرسم،

و شرر می‌افکنم به خاکستر شکوه‌های معلمانه:

کیمیا شده، حوصله و حضور و صبوری!

دکتر"ن" از شاگرد دو سال پیشم می‌گوید: با این که ابدا تنبل و تن‌پرور نیست،

پای کاغذ نمی‌نشیند

و پای هیچ چیز دیگر نیز،

بقیه نیز کم و بیش در همین مسلکند.

بر می‌خیزند که بروند،

دکتر" م" می‌‍گوید: بچه ها دیگر عاشق هم نمی‌شوند، از بس که صبر ندارند.

***

تنها شده ام.

بغض کرده‌ام.

دست من باشد می‌دهم هر شاگرد معماری را،

در بدو ورود، شش ماه بنشانند روی محور تقارن، تا آرام بگیرد.

شش ماه بعدی را هم یک گوشه بنشیند و 

دنبال جفتش بگردد آن‌سوی محور تقارن.

***

بروم کمی قدم بزنم،

بلکه مستی ملوکانه از سرم بپرد

و دستم بیاید که چیز زیادی دستم نیست!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۱
نجمه عزیزی

نظرات (۴)

به زوره مگه؟!
بچه ها کاااااملا بی تقصیرن.
تازه هنوز خیییلی خوبه...هنوز مونده
پاسخ:
در دنیای ملوکانه همه چیز زور است حتی خیرخواهی...نگران نباش مستیش پرید از سرم.  
هیچ کس کاملا بی تقصیر نیست. مشکل اینه که هیچ کس مسیولیت سهم خودشو قبول نمیکنه
واقعا استاد شدی...استاد معماری رو نمیگما...این نوشته های تازه عالین
پاسخ:
ممنون خوشحالم
خیلی خوب و شاعرانه می نویسی 
پاسخ:
چاکر داداش گلم.  موس لعنتی کامپیوترت بیچارم کرد تا نوشتمش !
۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۱:۱۵ شاهد بازار
سلام
واقعا عالی بود. جمیل و قابل لمس . بدون کلمات قلمبه سلمبه . واقعی و دوست داشتنی. خودمانی و شسته رفته و الی آخر
پاسخ:
تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی