گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات

۵۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۸ ق.ظ

هرچه ما را لقب دهی...


در دامن دفتر می آویزم...

می خواهم از این بهت بر خیزم.

تنگ غروبی گرم و جانکاهست،

با پرسشی مشکل گلاویزم...

من کیستم ؟من را نمی دانم

از من اگرچه‌ سخت لبریزم

با بوعلی یک لحظه همسایه،

در سایه تجویز و پرهیزم.

آن دگر، همپای رقص شیخ

مهمان آتشخانه شیزم. 

من قطره ای از اشک مولانا

یا پرتویی از شمس تبریزم؟

من خواهر لب تشنه صحرا

یا دختر سیراب کاریزم؟

جامی قرار و بی قراری را

سر می کشم در هم می آمیزم.

ٔ***

چشمم به ضبط کهنه می افتد

برخیزم و شوری برانگیزم... 

یک دور می چرخد «نوا» و من

تردیدو تب را دور می ریزم

پای تعینها نمی مانم

هر چه لقب دادی همان چیزم...

***

بیش از بیست سال است ناب تر و شرابتر از این "نوا" ننوشیده ام..اون هم فقط سه تا آوازش..نه دوبیتیها نه جان جهان...

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در دوشنبه ۳۰ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۴:۵۴ بعد از ظهر توسط سایه 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۸
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۲ ق.ظ

سلام بر خورشید


این چند روز با قلعه و قلندر دوباره همراه شدم

همه تصویرهای معنوی و شورانگیز و ..یک طرف

و حسرت طبیعتی که یحیی در آن به تماشای دل میرفت هم یک طرف

صبحی پا شدم رفتم رو پشت بام

که طلوع همان آفتاب که او را آنچنان میسوزانید تجربه کنم

از هجوم مناظری زشت و تحمل نشدنی به خاک افتادم

یک عالمه لوله و کولر و حجمهای بی ربط و بیگانه ...

دلم بدجوری از این همه اهمال و تنبلی خودم گرفت

چقدر شور در سر دارم که زمین جای زیباتری برای زیستن شود

و زیبایی های طبیعت را نپوشاند و انکار نکند

و چقدر صبح شب میکنم بی که قدمی بردارم

ناگفته نماند که البته خورشید نازنین

از پس همان مناظر فجیع هم طلوع کرد بالاخره

و سلام مرا شنید...

 

 


برچسب‌ها: کتابهایی که خوانده ام
+ نوشته شده در جمعه ۲۷ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۲:۲۸ بعد از ظهر توسط سایه 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۲
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۱ ق.ظ

طوفان

انداخت مرا به چنگ بی چون طوفان

از کشتی عافیت به بیرون طوفان

یک روز کسی از آن سوی مرز خیال 

آمد چو نسیم و رفت همچون طوفان

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در جمعه ۲۷ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۲:۱۸ بعد از ظهر توسط سایه 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۱
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۰ ق.ظ

تشنه زمزمه ام...


من که در خشکترین موسم بی چهچه سال....

 

 

***
 
می گفت این جا کویر است باران خریدار داری!
یک خاک دلداده پاک، یک آسمان یار داری
پنداشتی از تو دوریم،‌خشکیم شوریم کوریم
بر دوش خود کوله باری، از ابر انکار داری
خشکیم و شوریم اما، از خانه دوریم اما
مشتاق و لب تشنه تو، عاشق چنین زار داری؟
لب تشنه و بی قراریم، بام و دری سست داریم
هرچند پرشور باشی، سیلی از آوار داری
اما نکش دست از ما، نگذارمان تار و تنها
ابر از تو و خواهش از ما،‌اینگونه مان بارداری
انگشت رقصان خود را، زلف پریشان خود را
پنهان نفرما که پیداست، بس ناز و اطوار داری
از شوقمان سینه ها پر، نه سقف و نه چتر و چادر
تحریم و پرهیز بشکن اینجا خریدار داری! 
***
 
1-تقدیم به مهناز سپهری که گفته بود:   میگفت اینجا کویر است باران خریدار دارد
2-ابر انکار به دوش آوردند...سهراب سپهری

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۴ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۲:۵۹ بعد از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۰
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ق.ظ

قاب شکسته...

 خدا بیامرزدت وزیری!

میخواستم زار بزنم 

وقتی اومدی تو کلاس و موضوع تمرین را مشخص کردی:

 قاب شکسته

***

ساکت و صبور و سر بزیر

 

خسته، خواب، اسیر پنجه های قاب

باد بوی یاد را به شیشه های قاب مشت زد

کفتر سفید من! سکوت بال خسته تو را

یاد دست باد داد

پرکشیده  خواب

بال بال میزنی ولی از این به بعد

روشن و رهیده از نقاب قاب

رو به سوی آفتاب

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۴:۲۵ بعد از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۹
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۷ ق.ظ

موج بال می وزد

 

تکه تکه میکنم

دستهای خویش را

روی صحن چشمهای تو...

ای کبوتران خسته  و گرسنه جهان!

این طرف کنار من

روی آفتابی نگاه یار من

آب هست دانه هست

              آسمان ترین ترانه هست...

تکه تکه میکنم دستهای خویش را

تکه تکه ...راهی زوال می شوم .

***

روی صحن چشمهای تو

موج بال می وزد

میجهم ز خویش و با تمام خویش

                                      بال می شوم...

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۳:۵۵ بعد از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۷
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

نمیدانم...


توی هفته تحریم تونستم یک شعر دیگر ایام گذشته را نصفه نیمه به یاد بیاورم و با حال امروزم ترکیب کنم..

به گمانم سال 77 نوشتمش...

***

 

دوباره آمده آن لحظه نمی دانم

دوباره آمده ای رفته ام پریشانم

دوباره پشت دری در نمی زنی اما

دلیل آمدنت را دوباره می دانم

تو از کرانه دریا بهار باور و من

کویر تشنه لبم کودک بیابانم

تو آشیانه خورشید گرم تابستان

من انجماد شب فصل سرد را مانم

تو گرچه هر چه نبودم به بودنت این بار

تمام بودن خود روبروت بنشانم

به خانه ام برس و ای مسافر دیرین

به سمت خانه دیرینه باز گردانم

دوباره آمده ای رفته ام ز خویش ای یار

در آستانه چشمت نماز می خوانم

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۶ تیر۱۳۹۳ساعت ۲۱:۵۳ بعد از ظهر توسط سایه 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۵
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

خدایا

باز هم حافظه دوستی قدیمی به فریاد رسید 

و این شعر را باز جستم..

گمانم توی حیاط پشتی دبیرستان زمزمه اش میکردم

 

خدایا رهایم مکن بی تو سردم

جدا از درخت تو یک برگ زردم

نمیپرسی از من که ایام عسرت

چه کردم در آتش در آتش چه کردم؟

جدا از تو هیچم اگر هم که باشم

کویری پر از خالیم،  کوه دردم

خدایا من از سایه ها در گریزم

شب و روز با سایه ها در نبردم

شب از ازدحام خودم مرده بودم

ولی دست گرم دعا زنده کردم

صدایم بزن تا حریم نگاهت

الهی الهی که دورت بگردم

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در دوشنبه ۹ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۱:۵۴ قبل از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۳
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ق.ظ

مسجد جامع

رفته بودم مانتو نخی بخرم ...


 به زیر دلق ملمع ،کمندها داری....

که ساده میشودت دام و دانه بگذاری

مرا به خلسه سجاده آشنا کردی

به لطف ناب ترین آیه های معماری

به سحر آبی چشمت به دام افتادم

سرم به خاک و دلم در هوای دلداری

سرم به سجده و نبض زمین تپنده در آن

و امتداد خیالم در آسمان جاری

 طلوع راز حضورت کویر روحم را

شکوه یافتن چشمه  بود انگاری..

        

 


برچسب‌ها: شعرهای منمعمارانه های من
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۶ خرداد۱۳۹۳ساعت ۱۸:۴۰ بعد از ظهر توسط سایه |
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۲
نجمه عزیزی
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ب.ظ

روی ماه خداوند را ببوس


تهران پر از دود و دم پر از گرما و ازدحام و بیگانگی را میبخشم...

میبخشم به چند روز دیدار خویشان و مهمان بازیها و الکی خوشیهای مربوطه

و به چند ساعت آلونک دوست که جانم را روشن کرد و روحم را معطر..

غنایم میدون انقلاب هم جمله خوب بود

اما دوتاش خوبتر

 روی ماه خداوند را بوسیدم با کتاب ناب مصطفی مستور

و چقدر خوشم آمد و چقدر دلم خواست این مدلی داستان بنویسم

 و چقدر احساس کردم بلدم این مدلی بنویسم

و چقدر احساس کردم این مدلی داستان نوشتن بهتر از وبلاگ نویسیه...

وبلاگ نویسی مثل بزک دوزک کردن و به خیابانی شلوغ و تاریک رفتن است

هرچند هیچ وقت چنین کاری نکرده ام اما میتونم حسش را حدس بزنم

و شباهتش به نوشتن در فضای بی در وپیکر مجازی را

 انگار چوب حراج به روحت زده باشی...

چهل تا شعرم را که یافتم شاید شهامت کنم کرکره را بکشم پایین

و بروم روی ماه خودم را ببوسم...

کتاب دوم هم "یار پنهان" بود از جان. اسنفورد

کتاب مرجع عمده ای برای زندگی و شغل و تدریسم به نظر میرسد

 

 


برچسب‌ها: کتابهایی که خوانده ام
+ نوشته شده در یکشنبه ۸ تیر۱۳۹۳ساعت ۹:۴۴ قبل از ظهر توسط سایه
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۵
نجمه عزیزی