گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...

روزنوشته ها

گاهی من...
آخرین نظرات
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۰ ق.ظ

تشنه زمزمه ام...


من که در خشکترین موسم بی چهچه سال....

 

 

***
 
می گفت این جا کویر است باران خریدار داری!
یک خاک دلداده پاک، یک آسمان یار داری
پنداشتی از تو دوریم،‌خشکیم شوریم کوریم
بر دوش خود کوله باری، از ابر انکار داری
خشکیم و شوریم اما، از خانه دوریم اما
مشتاق و لب تشنه تو، عاشق چنین زار داری؟
لب تشنه و بی قراریم، بام و دری سست داریم
هرچند پرشور باشی، سیلی از آوار داری
اما نکش دست از ما، نگذارمان تار و تنها
ابر از تو و خواهش از ما،‌اینگونه مان بارداری
انگشت رقصان خود را، زلف پریشان خود را
پنهان نفرما که پیداست، بس ناز و اطوار داری
از شوقمان سینه ها پر، نه سقف و نه چتر و چادر
تحریم و پرهیز بشکن اینجا خریدار داری! 
***
 
1-تقدیم به مهناز سپهری که گفته بود:   میگفت اینجا کویر است باران خریدار دارد
2-ابر انکار به دوش آوردند...سهراب سپهری

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۴ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۲:۵۹ بعد از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۰
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ق.ظ

قاب شکسته...

 خدا بیامرزدت وزیری!

میخواستم زار بزنم 

وقتی اومدی تو کلاس و موضوع تمرین را مشخص کردی:

 قاب شکسته

***

ساکت و صبور و سر بزیر

 

خسته، خواب، اسیر پنجه های قاب

باد بوی یاد را به شیشه های قاب مشت زد

کفتر سفید من! سکوت بال خسته تو را

یاد دست باد داد

پرکشیده  خواب

بال بال میزنی ولی از این به بعد

روشن و رهیده از نقاب قاب

رو به سوی آفتاب

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۴:۲۵ بعد از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۹
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۷ ق.ظ

موج بال می وزد

 

تکه تکه میکنم

دستهای خویش را

روی صحن چشمهای تو...

ای کبوتران خسته  و گرسنه جهان!

این طرف کنار من

روی آفتابی نگاه یار من

آب هست دانه هست

              آسمان ترین ترانه هست...

تکه تکه میکنم دستهای خویش را

تکه تکه ...راهی زوال می شوم .

***

روی صحن چشمهای تو

موج بال می وزد

میجهم ز خویش و با تمام خویش

                                      بال می شوم...

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۳:۵۵ بعد از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۷
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

نمیدانم...


توی هفته تحریم تونستم یک شعر دیگر ایام گذشته را نصفه نیمه به یاد بیاورم و با حال امروزم ترکیب کنم..

به گمانم سال 77 نوشتمش...

***

 

دوباره آمده آن لحظه نمی دانم

دوباره آمده ای رفته ام پریشانم

دوباره پشت دری در نمی زنی اما

دلیل آمدنت را دوباره می دانم

تو از کرانه دریا بهار باور و من

کویر تشنه لبم کودک بیابانم

تو آشیانه خورشید گرم تابستان

من انجماد شب فصل سرد را مانم

تو گرچه هر چه نبودم به بودنت این بار

تمام بودن خود روبروت بنشانم

به خانه ام برس و ای مسافر دیرین

به سمت خانه دیرینه باز گردانم

دوباره آمده ای رفته ام ز خویش ای یار

در آستانه چشمت نماز می خوانم

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۶ تیر۱۳۹۳ساعت ۲۱:۵۳ بعد از ظهر توسط سایه 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۵
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

خدایا

باز هم حافظه دوستی قدیمی به فریاد رسید 

و این شعر را باز جستم..

گمانم توی حیاط پشتی دبیرستان زمزمه اش میکردم

 

خدایا رهایم مکن بی تو سردم

جدا از درخت تو یک برگ زردم

نمیپرسی از من که ایام عسرت

چه کردم در آتش در آتش چه کردم؟

جدا از تو هیچم اگر هم که باشم

کویری پر از خالیم،  کوه دردم

خدایا من از سایه ها در گریزم

شب و روز با سایه ها در نبردم

شب از ازدحام خودم مرده بودم

ولی دست گرم دعا زنده کردم

صدایم بزن تا حریم نگاهت

الهی الهی که دورت بگردم

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در دوشنبه ۹ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۱:۵۴ قبل از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۳
نجمه عزیزی
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ق.ظ

مسجد جامع

رفته بودم مانتو نخی بخرم ...


 به زیر دلق ملمع ،کمندها داری....

که ساده میشودت دام و دانه بگذاری

مرا به خلسه سجاده آشنا کردی

به لطف ناب ترین آیه های معماری

به سحر آبی چشمت به دام افتادم

سرم به خاک و دلم در هوای دلداری

سرم به سجده و نبض زمین تپنده در آن

و امتداد خیالم در آسمان جاری

 طلوع راز حضورت کویر روحم را

شکوه یافتن چشمه  بود انگاری..

        

 


برچسب‌ها: شعرهای منمعمارانه های من
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۶ خرداد۱۳۹۳ساعت ۱۸:۴۰ بعد از ظهر توسط سایه |
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۲
نجمه عزیزی
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ب.ظ

روی ماه خداوند را ببوس


تهران پر از دود و دم پر از گرما و ازدحام و بیگانگی را میبخشم...

میبخشم به چند روز دیدار خویشان و مهمان بازیها و الکی خوشیهای مربوطه

و به چند ساعت آلونک دوست که جانم را روشن کرد و روحم را معطر..

غنایم میدون انقلاب هم جمله خوب بود

اما دوتاش خوبتر

 روی ماه خداوند را بوسیدم با کتاب ناب مصطفی مستور

و چقدر خوشم آمد و چقدر دلم خواست این مدلی داستان بنویسم

 و چقدر احساس کردم بلدم این مدلی بنویسم

و چقدر احساس کردم این مدلی داستان نوشتن بهتر از وبلاگ نویسیه...

وبلاگ نویسی مثل بزک دوزک کردن و به خیابانی شلوغ و تاریک رفتن است

هرچند هیچ وقت چنین کاری نکرده ام اما میتونم حسش را حدس بزنم

و شباهتش به نوشتن در فضای بی در وپیکر مجازی را

 انگار چوب حراج به روحت زده باشی...

چهل تا شعرم را که یافتم شاید شهامت کنم کرکره را بکشم پایین

و بروم روی ماه خودم را ببوسم...

کتاب دوم هم "یار پنهان" بود از جان. اسنفورد

کتاب مرجع عمده ای برای زندگی و شغل و تدریسم به نظر میرسد

 

 


برچسب‌ها: کتابهایی که خوانده ام
+ نوشته شده در یکشنبه ۸ تیر۱۳۹۳ساعت ۹:۴۴ قبل از ظهر توسط سایه
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۵
نجمه عزیزی
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ب.ظ

اهل خانه




 

چه ساده بود، بودنم، اگر ندیده بودمت...

چه ساده آن دم نخست نشستم و سرودمت

قلم زدم قلم زدم به واژه واژه خودم

و پیش روی دفترم گشودمت گشودمت

نمیبرم زخاطر آن دقایق لطیف را 

که سخت چشمه میشدی و سخت تشنه بودمت

به عرش میکشاندیم به فرش مینشاندیم

به فرش مینشستم و به عرش مینمودمت

نمیروم نمیرهی به طعنه میهمان مخوان

مرا که اهل خانه ام مرا که دل ربودمت

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعرهای من
+ نوشته شده در یکشنبه ۱ تیر۱۳۹۳ساعت ۱۹:۳۳ بعد از ظهر توسط سایه |
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۴
نجمه عزیزی
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۳ ب.ظ

خانه رسولیان1


مقاله ای که حالا تبدیل شده به رابطه عشق و معماری و به بررسی حضور انرژی های مونث و مذکر در فضای معماری میپردازد دوران جنینیش را با نوشته ای به این سیاق شروع کرد. همیشه همه چیز زندگی را به هم ربط میدهم ولی از وقتی دانشجوی معماری شدم این مرض به شکلی حاد و غیر قابل درمان و البته مزمن جهش یافته است . و من این مرض  مقاوم  به درمان حاد مزمن را به صدهزار سلامت معاوضه نخواهم کرد. چرا که از وقتی یاد گرفتم عینک های مختلفم را بردارم و با چشم غیر مسلح زندگی را نگاه کنم همه چیز در پیوندی غیرقابل گسست با هم و با من به چشمم امد...

 

 

آموزش معماری را د رخانه ای سنتی تحصیل کردم .

حضور در چنان فضایی

در میان افرادی که هر یک به نوعی

خواسته یا نا خواستهسطحی یا عمیق،هشیارانه یا مبهم،

شیفته آن خانه بودند,

به رغم آنکه خود نیز یکی از آنها بودم

برایم به نوعی واکنش برانگیز بود

 از این رهگذر بود که خواستم

واحدی بیمقدار در میان کرورها ستایشگر و دلباخته نباشم .

خواستم آن خانه را لمس کنم,

 بفهمم,

 خواستم آن را درک کنم و به آن برسم

خواستم شهامت آن را بیابم

که به جای « چقدر زیبایی» بگویم چقدر « می خواهمت». 

در گذر از جاده های تاریک روشن پایان نامه,

 بارها و بارها خواب و بیدار به آن خانه پناه بردم،

که مهربان بود و راهم می داد ...

در سکوتش ساکن شدم

تا نگفته‌هایش را بشنوم

و مرا سپرد به انتظاری وسیع ، خاموش و تپنده،

چنانکه جنین در درون مادر ...  

روزها گذشت

و یک روز

چیزی در دلم طلوع کرد,  

حقیقی و گرم و راستین.

 نفهمیدم چرا و چطور,

 اما آنچه حس کردم,

خیال و وهم نبود

اگر چه در دستهایم نمی گنجید

و «  بود »

اگر چه پیش از آن « نبود».

دلم

دیواری عظیم برگرد خویش کشید,

دیواری که پرتاب هیچ سنگی به بلندای آن نمی رسید

دلم حیاتی یافت در دل خود,

در اندرون خود

و پنجره های بیشماری بر آن باز کرد ...

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: معمارانه های من
+ نوشته شده در یکشنبه ۱ تیر۱۳۹۳ساعت ۸:۵۶ قبل از ظهر توسط سایه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۳
نجمه عزیزی
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ب.ظ

من و شریعتی



یه وقتایی خیلی کلاس داشت

اما حالا ظاهرا بی کلاسی شده 

حرف زدن از شریعتی...

به هر حال که امروز نگاهم به تقویم افتاد

و یادم اومد که تو ایام  نوجوانی

چقدر در چنین روزی همه جا دنبال نشانه هاش میگشتم

قبل از خاتمی جزئ مناطق ممنوعه بود

و برای روح سرکش نوجوان من

جاذبه ای ویژه داشت

 

این مطلبم که یادی از او کرده بود را از آرشیو آوردم...

عاشورای یکی دو سال پیش نوشتم

 

بچه که بودم میرفتم روضه..قاطی بقیه..میدیدم  میشنیدم میخوردم..بزرگتر که شدم حس کردم یه جاهایی از کار میلنگد..نه رفتن به دلم مینشست نه نرفتن..شریعتی سر رسید و حرفهایی زد که انگار خود خود خودش بود.روح عصیانگر نوجوان مرا به آتش میکشید جمله هاش:..در این مکتب انسان تنها نیز مسئول است و هر کس بیشتر آگاه است بیشتر مسئول ...ای خونی که از آن گوشه صحرا میجوشی ومیخروشی..ایمان ما ملت ما تاریخ فردای ما کالبد زمان ما به تو وخون تو محتاج است..

بچه انقلاب بودم و آخر خلافم "گل صدبرگ"شهرام ناظری و "نوا"ی شجریان..دل و دلدار و خواب وبیداریم هم دکترشریعتی..کسی که مذهب رو به زوالم را لب دره فنا نجات داده بود...

 

..میرفتم مراسما..اما دفترچه به دست..نقد مینوشتم و تحلیل و..کمابیش این احوالات و به تبع آن خشم درونی و گاه بیرونی ادامه داشت و ...روزگار چرخید وچرخید تا رسیدم به مرز تاریخی مهر ۷۳ و ورود به دانشگاه...دانشکده معماری یه جور زیر پوستی و ظریف و نامرئیی فیتیله اشراق را کشید بالا..استهزائ پای چوبین استدلال و منطق و از این جور چیزا شروع شد ..برای من همیشه همینطوره وقتی زیادی توی یه خط پیش میرم آونگ حیات تصمیم میگیره برگرده و تا نهایت آنسوی طیف را در معرض تجربه ام بگذارد توی اون دوره هر چه که به نحوی به سنت و آیین بر میگشت رفت لای زرورق تقدس و احترام وهاله نور(!)..آغوش تسلیم و ولو شدن و شور وحال، خیلی خواب کننده تر و گرمتر و امنتر بود از عصیان وشک وجستجو...دفترچه را زمین گذاشته بودم ومیرفتم به نیت حال خوش و ....گردونه باز چرخید و چرخید و تاریخ اونجوری رقم خورد که دیگه برای درک خیلی چیزا گریز به تاریخ نیاز نبود...دیدم کالبد زمان ما اینهمه سال از خون این مراسما نوشیده وزنده نشده.. دیدم در چهره خیلی از ماها اگر بنگرند کسانی را به یاد میاورند که از نیمه راه برگشته اند..دیدم دیگه هیچ رقمه پای رفتن ندارم ..دروغ چرا گفتنش برای کسی که در بافت تاریخی واجتماعی و خانوادگی من زندگی کرده باشد اصلا آسون نیست اما توی این یکی دو سال صدای روضه رسما میره رو اعصابم..مثل یه آلرژی ناجور و تا میشه از شنیدن دورادورش هم حذر میکنم..

 

تلخه و سخته که از خودت و از قومت عاصی باشی ..مدتیست که دارم به طور جدی به بخشیدن ملت کوفه فکر میکنم سعی میکنم درکشون کنم بفهممشون و ببخشمشون..امسال کمی هم جواب داد:تماشای مردم روز عاشورا آسانتر شده بود..مردمی که تابوت عشق و زندگی و تنوع وتفریح و معنویت و آئین وهمدلی وهمصدایی بر باد رفته یشان را با "یاحسین" از زمین بلند کرده به دوش میکشیدند...

 

 

 

 

+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۹ خرداد۱۳۹۳ساعت ۱۶:۲۱ بعد از ظهر توسط سایه | آرشیو نظرات
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۲
نجمه عزیزی